Archive

Monday, September 27, 2010

همیشه‌ می نوشتم، بخصوص زمانی که‌ باد می وزید و من انگشتان خودم را در میان موهای او گم می کردم، هنوز هوایی در سر دارم که‌ برای دستان خورشید و رقص دریا بنویسم. از زمانی که‌ در "کوهستان" راه‌ ابادی را گم نمودم، انگشتانم سرد شدند، اکنون دیریست که‌ خویش را گم کرده‌ام، شاید دچار فراموشی شده‌ام. می دانم اگر او مرا صدا زند شاید به‌ دامنه‌ کوه‌ برگردم، به‌ او بگوید که‌ صدایم کند، تنها اوست که‌ اهنگ صدایش مرا به‌ سوی روشنایی‌ و آب خواهد برد، اوست که‌ نمی گذارد در میان مه‌ها برای همیشه‌ ناپدید شوم...
تنها با صدای او به‌ خویشتن باز خواهم گشت، و تنها در‌ همین" کوهستان" با باد خواهم رقصید و تا ابد جودانه‌ خواهم ماند. او خورشیدی است که‌ مرا از یخ زدگی نجات خواهد داد.
به‌ او بگوید که‌ صدایم کند، زیرا تنها با او از پژمردگی رهایی خواهم یافت.
لطفا به‌ او بگوید که‌ صدایم کند...

1 comment:

Anonymous said...

bochi naikai be kurdi kas haiaw la farsi tenagaiet