Archive

Sunday, December 27, 2009

در سوگ مهین گرجی


روز شنبه تاریخ 26 12 2009، برابر با 5/10/88، با کمال تاسف مطلع شدم که دوست عزیزم خانم مهین گرجی خبرنگار توانمند رادیو فردا که از نزدیک به 3 ماه پیش در اثر سانحه رانندگی در حال اغما به سر میبرد، چشم از جهان فرو بسته است.
مهین گرجی، روز هفتم مهر ماه امسال در حالی که با 2 همکار خود به نامهای امیر زمانی فر و رزا حسن زاده آژیری، از شهر برلین عازم پراگ بودند دچار سانحه رانندگی شدند و در نتیجه 2 همکار مهین جان سپردند.
در حقیقت در طول این 3 ماه در انتظار بهبودی مهین گرجی بودم و امید داشتم که ایشان بار دیگر به صفوف دوستان خود در رادیو فردا بپیوندد، حیف که چنین نشد...
مهین گرجی از بهمن ماه سال 85 همکاری خود را با رادیو فردا آغاز کرده بود و بنا به گفته همکارانش، ایشان تجربه های متنوعی در حوزه های خبر و گزارشگری داشت، مهین از معدود خبرنگاران ورزشی زن ایران بود که در دوره همکاری با رادیو فردا، توانایی خود را در مصاحبه و گزارشگری سیاسی نیز به خوبی نشان داد ه بود.
مهین گرجی در آبادان متولد شد و در پراگ دیده از جهان فرو بست، ولی همه جا یاد و خاطره او با ماست.
یادش گرامی باد
رحیم رشیدی
واشنگتن

Friday, December 25, 2009

چادر من

اگر بسیار مردان و زنان به خواندن این نگاشته نیاز ندارند اما دانستن در باره این دشواری و پاسخ هایی که دختر یکی از روحانیان بسیار تند رو به آن میدهد برای بسیاری دیگر سودمند است...

فاطمه صادقی، دختر آیت الله صادق خلخالی: "کیان نظام اسلامی زیر چادر من پنهان نیست".
از حرف زدن در مورد حجاب خسته نمی شوم. در تمام سالهای کودکی و جوانی ام، «حجاب» بخشی از زندگی من بوده و سرنوشت مرا تعیین کرده است. با آن بزرگ شده ام. دو رو برم در خانواده تقریباً همه محجبه اند و مادرم هنوز هم مرا به خاطر، به قول خودش «اهمال و کوتاهی در حجاب» نبخشیده است. حجاب بزرگترین چالش فردی و سیاسی زندگی من بوده است. بعدها وقتی از کودکی درآمدم، به دانشگاه رفتم و خواندم و دیدم که بزرگترین چالش زندگی زنانی بوده است که من حتی با آنها در بسیاری جهات دیگر متفاوتم.
بگذارید برایتان بگویم تجربه تلخ من با حجاب چگونه آغاز شد؟ به خاطر دارم روزی را که برای نخستین بار می بایست جلوی پسرهای فامیل که با آنهاهم بازی بودم و در بسیاری موارد با آنها رقابت می کردم، روسری بپوشم. حس تحقیر می کردم. احساس می کردم فلج شده ام و در نگاه آنها خُرد. بخصوص در نگاه یکی شان می خواندم که‌:«دیدی بالاخره چطور مغلوب شدی؟» قضیه اما فقط مربوط به پوشش نبود. بس فراتر از این بود. موارد متعددی اتفاق می افتاد که وقتی سخت سرگرم بازی یا به خود مشغول بودم، صداهایی عتاب آلود از گوشه و کنار می آمد که:«درست بنشین، لباست را درست کن. همه جایت پیداست. روسریت را بکش جلو، چادرت عقب رفته، گردنت پیداست، موهایت پیداست و...» هرگز نمی دانستم معنای پس پشت این عتاب و خطابها چیست و اصلاً چرا باید به این شیوه مورد خطاب قرار گیرم.
چیزکی شورش وار در تمام آن سالها در من رشد می کرد و من در تلاش بودم تا با انواع ترفندهایی که می‌شناختم میان انتظارم از خودم و انتظار دیگران از من که رابطه پیچیده‌ای توأم با عشق و نفرت را با آنها تجربه می کردم، برقرار کنم. هر چه بیشتر کتابهای مطهری را می خواندم، کمتر قانع می شدم و دست آخر دیگر اصلاً خود را طرف خطاب او نمی دانستم. از نظر من او روحانی‌ای باسواد بود که خیلی چیزها می‌دانست ولی در مورد تجربه‌های شخصی و اجتماعی از حجاب هرگز هیچ. نمی توانستم برایش احترام زیادی قائل باشم. برج عاج نشینی این روحانی و عالم دینی که مرگش نیز در جو آن سالها تأسف آور هم بود، به نظرم نابخشودنی می‌آمد. او چه می دانست پوشیدن روسری که در آن عالم بچگی هیچ نیازی به آن نیست، چه حسی دارد؟ کمتر از آن می دانست که برای من پوشیدن حجاب برای نخستین بار به مردن می‌مانست و نمی‌توانستم خودم را قانع کنم که چرا یک کودک دختر، که هیچ علامتی از زنانگی در او مشاهده نمی شود، به صرف اینکه به سن خاصی رسیده باید روسری و بعدها هم چادر سر کند. حال گیرم که مزایایی که او در کتاب مسأله حجاب از آنها یاد می کرد و من هرگز تا به امروز به آنها پی نبرده‌ام، حقیقت داشته باشند.
تجارب و تحقیرهای شخصی من و دیگران از حجاب در هیچ‌ یک از کتابهای جلد اعلای روحانیون حوزه که بارها و بارهاهم تجدید چاپ شده‌اند، یافت نمی شود. کمتر از آن در شعارهای رنگارنگی که برای پاسداشت این وظیفه خطیر به خورد ما می دهند. بگذارید بگویم که بعد از آن تجارب کودکی تحقیر آمیز ترین جمله‌ای که در مورد حجاب شنیده‌ام این جمله بوده است که:« حجاب برای زن مثل صدف است برای گوهر!» می توانستم جملاتی با شأن بیشتر از این قبیل که:« خواهرم، حجاب تو کوبنده تر از خون من است!» را تحمل کنم، اما جمله فوق راهرگز. در جمله نخست توهینی نهفته است که برای هر انسانی قابل درک است. بی آنکه سازنده یا سازندگان آن را دیده باشم، می توانم حدس بزنم که در روانشناسی تخریب شخصیت باید زبر دست بوده باشند. شماهم می توانید حس کنید چرا. در این جمله ستایش با تحقیر توأم می شود. با تعریف از زن، اما، فقط به عنوان موجودی که باید زیبا باشد. بگذریم. اینها را شما بس بهتر از من می دانید. در جمله بعدی اما نوعی شأنیت رااحساس می کنم...از مبارزه جویی اش همراه با احترامی که برای زنانگی من قائل می شود، خوشم می آید، ولو آنکه مرا نفهمد و از منِ زن سرسری بگذرد.
بزرگتر که شدم، اما قضیه ابعادی پیچیده تر به خود گرفت. تقریباً به زودی متوجه شدم که باید میان روسری و چادر فرق بزرگی قائل شوم. اگر روسری برای کنترل جنسی من بود؛ البته به شیوه‌ای بس ناموفق، یا برای آن بود که کم کم مرا از عالم بچگی بِکنند و به زور زنم کنند و زن بودن را به خوردم بدهند، بحث چادر چیز دیگری بود. می دیدم که مادرم و بسیاری دیگر از زنان دور و برم از چادر به شیوه‌های مختلف استفاده می کنند. هر جا هر چادری را نمی پوشند و تازه هر جایی هم خیلی تنگ رو نمی گیرند. بویژه وقتی قرار بود روحانی معظمی قدم به خانه ما بگذارد یا آنکه ما قرار بود نزد روحانی معظمی برویم، می دیدم که خانم‌ها از همیشه تنگ تر روی می گیرند و طبیعتاً در این میان دائماً با این خطاب روبرو می شدم که:«مواظب حجابت باش!»، یعنی آنکه تنگ رو بگیر. آیا این آقایان نامحرم تر از بقیه مردها بودند؟ به نظرم آری.هر چه درجه و مقام بالاتر می رفت، صورت باید بیشتر پوشیده تر می ماند، حجاب با قدرت همواره پیوندی ناگسستنی داشته است.
چادر فقط یک پوشش نبود و نیست. با چادر هزار نوع فاصله گذاری، کدگذاری،همرنگ شدن، متمایز شدن، و امتیاز دهی و امتیازگیری و...صورت می گرفت و می گیرد. من نیز باید می آموختم که در سلسله مراتب قدرت اریستوکراتیک روحانیت چگونه از چادر باید استفاده کرد. چطور باید آن را به ابزار قدرتی بدل کرد و بر دیگران اعمالش کرد. باید می آموختم چگونه علائم و نشانه ها را به کار بگیرم و با آن برای خودم سری میان سرها بشوم، به رسمیت شناخته بشوم، دیده شوم، مزایا به من تعلق گیرد. ثابت کردم که استعدادش را ندارم.
صرف پوشیدن روسری و مانتوهم کافی نبود؛ همچنانکه وقتی برای نخستین بار یواشکی مانتو و روسری را آزمایش کردم، احساس برهنگی می کردم. امروز می دانم که بیش از احساس عریانی جسمی، عاری شدن از آنهمه عقبه، از آنهمه علامت گذاری، از آنهمه مزیت و تشخص و اعتبار، از آن اریستوکراسی بود که آشفته و پریشانم می کرد. پوشیدن مانتو و روسری باهمه ترسها و خطرهایش، اما مزیتی ماجراجویانه و بس چشمگیر داشت. مرا در کنار بسیاری چیزهای دیگر وادار ساخت تا به دنبال بی بهره شدن از مزایای اجتماعی و سیاسی ای که با حجاب و چادر همراه بود، قدم در راهی دیگر بگذارم. با پوشیدن مانتو و روسری، بی هویت و خالی شدم و حال نیاز بود که هویت جدیدم را خودم بسازم.
مطمئنم که کسان بسیاری این تجارب را از سر گذرانده‌اند و من در این میان تنها نیستم. مجاز نیستم در اینجا از آنها یاد کنم، اما برایشان سخت احترام قائلم. تنها می کوشم از خلال گشودن این تجربه شخصی به این پرسش پاسخ دهم که چرا حجاب چالشی اساسی برای ما زنان است و نمی توان از آن به سکوت گذاشت. خاصه در این روزها که مسأله ابعادی تلخ به خود گرفته است... تو گویی می شود یک شبه همه مبارزات و چالشهایی را که زنان بسیار در این راه متحمل شده‌اند، نادیده گرفت. به گمان من این امر غیر ممکن است. نمی خواهم در اینجا پر دور بروم و از این حرف بزنم که بحث پوشش آزادانه در کنار بحث آموزش از نخستین خواسته‌های زنانی در ایران بوده است. کتابهای تاریخی پراند از ماجرای زنانی که همچون من از این پوشش همراه با مزایای نخواستنی آن حس تحقیر داشته‌اند و حتی بعضاً به همین خاطر مجبور شده‌اند در کنار دولتهایی بایستند که از آنها هیچ دل خوشی نداشته‌اند، بلکه تنها مزیتشان این بود که بعد از گذر از دالانهای تنگ تاریخ پر از وحشت زنانه، دستکم به این امر رضایت دادند که زنان تا حدودی از پستوی خانه در بیایند... امثال محترم اسکندری و صدیقه دولت آبادی و تاج السلطنه و مهر انگیز منوچهریان و نویسندگان شجاع عالم نسوان که در نهایت قربانی بی پروایی خود شدند، تنها مشهورترین‌های این تاریخ‌اند.
برای من چالش حجاب اما تنها به پوشیدن یا نپوشیدن مانتو و روسری یا چادر خلاصه نشد. بحث دیگر بر سر خود پوشش اجباری بوده و هست. در تمام این سالها چالش ابعادی دیگر و وسیعتر به خود گرفت و از بحث فردی به بحثی اجتماعی و سیاسی بدل شد. کیست که نداند در تمامی این سالها «بی حجاب» بودن از مؤثرترین حربه‌ها برای خاموش کردن صدای زنان معترض بوده است. بی حجابی با ضد انقلاب بودن یکی شد و این واقعیت به سادگی نادیده گرفته شد که اگر نگوییم اکثریت زنان، اما تعداد کثیری از آنها که در انقلاب شرکت جستند و شعار «مرگ بر شاه» سر دادند، بی حجاب بودند. از اینهم نمی گویم که پس از انقلاب، حکومت تازه تأسیس پس از یک مدارای موقتی با تغییر ناگهانی لحن و گفتار خود زنان بی حجاب را ضد انقلاب و مزدور امپریالیسم خواند و تظاهرات گوناگون زنانی را که حجاب اجباری را زیر سؤال بردند، سرکوب کرد. اینها قضایایی هستند که بعدها به کرات روایت شده‌اند. حتی برای خود من نیز در آن عالم کودکی کم کم این موضوع بس بدیهی به نظر می‌آمد که کسی که حجاب ندارد، ضد انقلاب است. تنها بعدترها بود که به یاد آوردم و فهمیدم که زنان خانه‌نشین مذهبی از قضا کمتر از بسیاری دیگر در تظاهرات ضد رژیم شاه شرکت جستند و بسیاری از نسل‌های قدیمی محافظه‌کار آنها که دیگر خود را صاحب بی چون و چرای انقلاب می‌دانستند و از مزایای حکومت اسلامی چه بهره‌ها که نبردند، اصلاً قبول نداشتند که زن بتواند به تظاهرات برود و فریاد بزند. در خانه خودمان و در میان خویشان دور و نزدیک این جدال را از نزدیک تجربه کردم و در موارد دیگر نیز شاهد آن بودم. بسیاری از این بانوان محترم از شنیدن اینکه زنان در خیابان جیغ می کشیدند و بر ضد شاه فریاد سر می‌دادند، مو بر اندامشان راست می‌شد. بسیاری دیگر برای خود و دخترانشان ننگ می‌دانستند که زن از پلیس باتوم بخورد و یا دستگیر شود و شب را مجبور باشد در پاسگاه و میان یک مشت مرد شب را صبح کند. بارها شاهد مرافعه‌هایی از این قبیل در میان اطرافیانم بودم که:«برای دختر این کارها عیب است.» امروز اما همان آدمها عقبه رویه سرکوبگرانه دولت اسلامی را تشکیل می دهند و تشویقش می کنند که بر دختران باصطلاح بدحجاب سخت بگیرد، چون وضع شهرمان «غیر قابل تحمل» شده و وقتی دختران با این «سر و وضع» به خیابان می آیند، «کیان خانواده ها به خطر می افتد». حق دارند. در گفتاری که زن در بهترین حالت مروارید صدف است و زینت المجالس، دیدن دختران و زنانی که از زینت بودن به ستوه آمده‌اند، عجیب است و بهترین کار آن است که با مشت و لگد بار دیگر وادارشان کنیم زنانگی را به یاد بیآورند.
نسل من با تعجب تمام به همه این تغییرات می‌نگریست و برای این پرسش ساده که اصلاً حجاب اجباری چرا هست و این دعوا بر سر چیست؟ هیچ جوابی نمی‌جست و نجسته است. در سرزمینی که آموزه‌های دینی در بسیاری موارد دیگر به راحتی نادیده گرفته می شوند، چرا بر سر حجاب زنان که تازه بر سر تفسیر آن در شرع اینهمه اختلاف وجود دارد و معلوم نیست که از محکمات باشد، اینچنین پافشاری می شود؟ آرزو می‌کردم یک بار کسی یافت شود و پاسخی قانع کننده داشته باشد.
وقتی از یکی از روحانیون بسیار مشهور در مورد حجاب شرعی پرسیدم، با مضمونی شبیه به این پاسخ داد:«در شرع چنین حجابی نداریم. مسأله عرفی است.» و دیگری که بازهم از روحانیون مشهور زمان خود و مدرس حوزه و دانشگاه بود برایم فاش گفت که اصلاً حجاب در شریعت به معنای پوشش سر نیست و در کمال تعجب حتی مرا نیز دعوت کرد که در رویه خودم در مورد پوشش تجدید نظر کنم. با اینحال هیچیک از آنها هرگز عقیده خود را به صراحت برای عموم بیان نکردند؛ همچنانکه بسیاری دیگر نیز امروز چنین نمی کنند. می‌دانیم که آن معدودی هم که شهامت داشته‌اند چگونه خلع لباس و متحمل مجازات های دیگر شده است.
برای بسیاری از مایی که این دوران را گذرانده‌ایم، کتابهای آقای مطهری و امثال او حتی اگر به شکرانه بودجه‌های هنگفت وزارت ارشاد و سازمان تبلیغات اسلامی هزاران بار دیگر هم چاپ شود، پاسخگوی پرسش ساده بالا نیست. حتی خود او نیز به خوبی به این امر واقف بود که دیدگاه روحانیت ارتجاعی دیگر نمی‌تواند پاسخگوی نسل جدید باشد. از همین رو کتاب خود را« مسأله حجاب» نامید و در آن تلاش کرد تا رویکردی به اصطلاح علمی را نسبت به این مسأله خطیر در پیش گیرد. اما گمان نمی کنم که خود او نیز می توانست رویه‌ای اینچنین را که در نهایت منجر به تخریب کل ماجرا و حذف مسأله شده است، تخیل کند...
در تلاش برای به کرسی نشاندن دعوی حجاب، کتاب او بارها و بارها مورد تبلیغ، خوانش، بازخوانی و بازهم بازخوانی هر چه بیشتر قرار گرفته است. جالب آنکه نظام اسلامی با این کار نشان داده است که هنوز از مطهری و افکار او گامی فراتر نگذاشته و قادر نبوده متنی بهتر از آن را تولید کند، آنهم برای موضوعی که نه تنها کیان خانواده ها بلکه دیگر هستی و نیستی دولت اسلامی به آن وابسته شده است. در فرصت‌هایی که برای این موضوع گاه و بیگاه به کتابفروشی‌های قم و تهران سر کشیده‌ام، و در متن‌هایی که دست کم من خوانده‌ام، مطهری هنوز هم دست بالا را دارد. دیگران در بهترین حالت حاشیه‌هایی بر افکار او تولید کرده‌اند که خود بعضاً حاشیه‌هایی بر افکار راسل و روسو و دیگران بوده‌اند. آری، موضوعی به این مهمی که گفته می شود با هویت زن مسلمان ارتباط تنگاتنگ دارد، تنها با مراجعه به آرای معدودی از فیلسوفان غربی امکان توجیه داشت.
بحث حجاب که سرنوشت بسیاری از دختران و زنان ما را تعیین می کند، به لحاظ نظری از فقیرترین موضوعات بوده و هست و دلیل آنهم روشن است. تلاشهای نظری از پیش از انقلاب تا کنون قادر نبوده‌اند پا را فراتر از آن چیزی بگذارند که مطهری زمانی گذاشته است. این بحران و آشفتگی بارها از سوی دست‌ اندرکاران نیز تحت این عنوان که«باید کار فرهنگی کرد» مورد تأکید واقع شده است. اما واقعیت آن است که اتفاقاً کار فرهنگی زیاد شده، اما کفگیر به ته دیگ رسیده است. همان‌هایی که در تمام این سالها کار فرهنگی کرده و موی خود را در این آسیاب به نظر من بی جهت سپید کرده‌اند، می‌دانند که در این مورد حرف جدیدی وجود ندارد. حرفها و استدلالها همان حرفهای قدیمی است. هر آنچه باید گفته می شد، گفته شده و چیزی نگفته باقی نمانده است. از همه چیز برای توجیه حجاب بهره گرفته شده است. بیایید اعتراف کنیم که متأسفانه این حنا دیگر رنگی ندارد و تنها باید به زور متوسل شد. آنچه در این باب نوشته شده، نه تنها امثال مرا که با آن فرهنگ بار آمده‌ایم نتوانسته قانع کند، بلکه پاسخگوی بی شمار پرسش‌های نسل امروز نیست که دیگر از تکرار بی پایان و هذیان وار این مکررات سخت به ستوه آمده است.
نه در نظام اسلامی و نه در هیچ نظام دیگری حجاب نمی تواند بر اساس دلایل شرعی اجباری باشد و مسلماً اینکه حکومت نمی تواند در این مسأله به زور متوسل شود...از اینرو قانون مجازات اسلامی نیز در این میان سندی مغایر با شرع است؛ همچنانکه متخصصین امر اذعان می کنند.
اینها راهم سالیان سال است که می شنویم و می دانیم... بی شمار مطالب در این باب نوشته شده‌اند و چه دلیلی از این محکمتر که چنانچه اختلافی در این باب نبود، چرا پس از گذشت سالیان بسیار اینهمه وقت و بودجه مصروف این موضوع می‌شود تا پوشش اجباری را توجیه کرده و رویه زورگویانه در مورد آن را نیز جا بیندازند. گو اینکه هر چقدر بیشتر نوشته می‌شود، کمتر نتیجه می‌دهد و کمتر قانع کننده می‌شود، از آنرو که میان دستگاههای ذیربط و خود مراجع و متخصصان نیز در این باب اختلافات جدی وجود دارد.
از اینهم نمی گوییم که رئیس جمهور محترمی که خود را مهرپرور می نامد، وقتی در مورد حجاب از او پرسیدند، چگونه با عوامفریبی پاسخ داد:«آیاهمه مشکلات ما خلاصه شده در دو تا موی خانمها؟ آیادر مملکت هیچ کار دیگری وجود ندارد که انجام بشود؟»
جدال دائمی خیابانی در مورد حجاب این روزها رنگ دیگری به خود گرفته است. قرار است همه چیز از نو زیر چکمه له شود و کسی هم دم بر نیاورد. حتی کسانی که خود روزی به نام شرع همه اینها را توجیه می‌کردند، اکنون گرفتار صدای شوم چکمه شده و زبان در کام کشیده‌اند. بنابراین مسأله دیگر به هیچ رو بر سر انتخاب میان کار فرهنگی و کار نظامی در مورد حجاب نیست. مسأله بر سر خود حجاب اجباری است. از بسیاری نسلهای پیش از من تا به امروز هر روز این صدا رساتر به گوش می رسد که به هر دلیل و با هر توجیهی بسیاری از زنان دیگر نمی‌خواهند هیچ نوع پوشش سری را اعم از چادر، روسری یا به هر شکل دیگری تحمل کنند. این صدا آنقدر واضح، آنقدر بلند و آنقدر دیرینه و تاریخ دار است که برای شنیدن آن به لوازم کمکی هیچ نیازی نیست. همه خوب می دانند که برای موضوع حجاب تنها یک راه حل وجود دارد و آنهم واگذاری امر پوشش به انتخاب فردی خود زنان است. اگر کیان خانواده، اجتماع، و حکومت اسلامی به حجاب وابسته شده است، پس لاجرم اشکال را باید در آن کیان، در بنیاد آن خانواده، در آن اجتماع و در آن حکومت جست که خود تجدید نظری جسورانه اما ضروری را می طلبد. اما در واقع چنین نخواهد شد، یا لاقل نه به این زودی. اکنون نظام اسلامی یا دستکم بخشهای مهمی از آن تهاجمی تر از همیشه با زنان برخورد می کنند؛ به گونه‌ای که از ابتدای انقلاب تاکنون در هیچ حکومتی چنین رویه تهاجمی را نمی‌توان سراغ کرد. باید پرسید چه چیز این خشونت و تهاجم را که رویکردهای مربوط به حجاب تنها یکی از بی شمار ابعاد آن را تشکیل می دهد، موجب شده است؟
حجاب و مأموریت دولت مقدس
نظام اسلامی ما از هر دولت و نظام دیگری ولو آنهم اسلامی بوده باشد، همواره برتر و بالاتر در نظر گرفته شده است. از همان ابتدای انقلاب تصور می‌شد که نظام اسلامی در ایران موهبتی الهی است. مأموریت مقدس مبارزه با امپریالیسم، برقراری عدالت جهانی، آزاد سازی دنیا از چنگال قدرتهای جهانی و خلاصه تغییر جهان به آن سپرده شده است و بالتبع در این مسیر بسیار چیزها می‌بایست تغییر کنند. این ادبیات افت و خیزهای بسیاری داشته است. اما اخیراً در بیانات بسیاری از رجال سیاسی، در مکاتبات و نامه نگاری‌های آنها با سران جهان، با پیشنهادهای عجیب و غریب برای اصلاح دنیا و مردم آن و جز اینها از نو ظاهر شده است؛ هر چند با در نظر گرفتن وضع اسفناک اقتصادی و اجتماعی و... دیگر کمتر قانع کننده است.
می توانم باهمه آن کسانی هم که درست عکس تجربه مرا داشته اند نیز احساس همدلی کنم. کسانی که بر خلاف من اما باز هم به خاطر آن تعادل مردانه، آن رابطه قدرت و آن مأموریت مقدس مجبور بوده‌اند پوشش خود را کنار بگذارند. در مورد این دومی نیز باید سخن گفت. زیرا به خاطر حساسیت موضوع حجاب و پوشش اجباری وضعیت زنانی که مجبور بوده‌اند از خود رفع پوشش کنند، همواره به حاشیه رانده شده و مسکوت گذارده شده است.
درهر دوی این گفتارها من با حجابم، هم فاعل بوده‌ام و هم مفعول. آنجا که پای تعادل در میان است، اگر روسری‌ام، چادرم عقب برود و اندامم نمایان شود، فاعلم و تعادل جامعه را، عفت آن را، و خلاصه همه آن چیزهایی را که به دست آمده در طرفه العینی بهم می زنم. نیز با حجابم به امپریالیسم جهانخوار «نه» می گویم و به او ثابت می کنم که نظام مقدس از حقانیت بی چون و چرا برخوردار است. در اینجا تعادل و نظم را برهم می زنم. این هر دو اوج نقش فاعلی من است. درهیچ مذهب و آیینی تاکنون برای زن هرگز اینقدر نقش فاعلی و اثر گذاری قائل نشده‌اند که با حجاب و پوشش به او داده شده است. در عین حال که در هیچ آیینی نیز زن تا این حد به واسطه زن بودن تخریب نشده است که ما او را با حجاب اجباری تخریب می کنیم. زیرا حجاب هم منتهای نقش فاعلی زن است و هم نهایت مفعول بودن او.
من به حجاب اجباری نه می گویم از آنرو که نه فاعلیت مطلقی را که در آن به من نسبت می‌دهند انسانی می‌دانم و نه آن مفعولیت مطلق را. من نه می‌خواهم و نه می‌توانم با حجابم مسئول عفت و تعادل جامعه و نظم مستقر یا بی نظمی و آشفتگی آن باشم و نه آنکه با پذیرفتن آن، خود را انکار کنم... نگاه من به جهان از همان اعتباری برخوردار است که نگاه هر موجود انسانی دیگر. من و میلیونها مثل من در حجاب نه امنیت جسته‌ایم، نه زیبایی، نه اخلاق نه عفت و نه پاکی، و برعکس بی‌حجابی را هم ملازم بی‌عفتی و بی‌اخلاقی و ناپاکی نمی‌دانیم. اصلاً به نظر ما پوشش ملازم با پاکی و ناپاکی، عفت و بی‌عفتی، تعادل و عدم تعادل نیست. پوشش و حجاب بحثی یکسره مربوط به قدرت است. کاری به اخلاق و دین ندارد.

Wednesday, December 23, 2009

"دروغ های مادرم"

داستان من از زمان تولّدم شروع می شود. تنها فرزند خانواده بودم؛ سخت فقیر بودیم و تهی دست. هیچگاه غذا به اندازه کافی نداشتیم. روزی قدری برنج به دست آوردیم تا رفع گرسنگی کنیم. مادرم سهم خودش را هم به من داد، یعنی از بشقاب خودش به درون بشقاب من ریخت .
فرزندم برنج بخور، من گرسنه نیستم." و این اوّلین دروغی بود که به من گفت. زمان گذشت و قدری بزرگتر شدم. مادرم کارهای منزل را تمام می‎کرد و بعد برای صید ماهی به نهر کوچکی که در کنار منزلمان بود می‏رفت. مادرم دوست داشت من ماهی بخورم تا رشد و نموّ خوبی داشته باشم. یک دفعه توانست به فضل خداوند دو ماهی صید کند. به سرعت به خانه بازگشت و غذا را آماده کرد و دو ماهی را جلوی من گذاشت. شروع به خوردن ماهی کردم و اوّلی را تدریجاً خوردم.
مادرم ذرّات گوشتی را که به استخوان و تیغ ماهی چسبیده بود جدا می‎کرد و می‎خورد؛ دلم شاد بود که او هم مشغول خوردن است. ماهی دوم را جلوی او گذاشتم تا میل کند. امّا آن را فوراً به من برگرداند و گفت:
"بخور فرزندم؛ این ماهی را هم بخور؛ مگر نمی‎دانی که من ماهی دوست ندارم؟" و این دروغ دومی بود که مادرم به من گفت.
قدری بزرگتر شدم و ناچار باید به مدرسه می‎رفتم و آه در بساط نداشتیم که وسایل درس و مدرسه بخریم. مادرم به بازار رفت و با لباس‎فروشی به توافق رسید که قدری لباس بگیرد و به در منازل مراجعه کرده به خانم‎ها بفروشد و در ازاء آن مبلغی دستمزد بگیرد.
شبی از شب‎های زمستان، باران می‏بارید. مادرم دیر کرده بود و من در منزل منتظرش بودم. از منزل خارج شدم و در خیابان‎های مجاور به جستجو پرداختم و دیدم اجناس را روی دست دارد و به در منازل مراجعه می‎کند. ندا در دادم که، "مادر بیا به منزل برگردیم؛ دیروقت است و هوا سرد. بقیه کارها را بگذار برای فردا صبح." لبخندی زد و گفت:
"پسرم، خسته نیستم." و این دفعه سومی بود که مادرم به من دروغ گفت.
به روز آخر سال رسیدیم و مدرسه به اتمام می‎رسید. اصرار کردم که مادرم با من بیاید. من وارد مدرسه شدم و او بیرون، زیر آفتاب سوزان، منتظرم ایستاد. موقعی که زنگ خورد و امتحان به پایان رسید، از مدرسه خارج شدم.
مرا در آغوش گرفت و بشارت توفیق از سوی خداوند تعالی داد. در دستش لیوانی شربت دیدم که خریده بود من موقع خروج بنوشم. از بس تشنه بودم لاجرعه سر کشیدم تا سیراب شدم. مادرم مرا در بغل گرفته بود و "نوش جان، گوارای وجود" می‏گفت. نگاهم به صورتش افتاد دیدم سخت عرق کرده؛ فوراً لیوان شربت را به سویش گرفتم و گفتم، "مادر بنوش." گفت:
"پسرم، تو بنوش، من تشنه نیستم." و این چهارمین دروغی بود که مادرم به من گفت.
بعد از درگذشت پدرم، تأمین معاش به عهده مادرم بود؛ بیوه‎زنی که تمامی مسئولیت منزل بر شانهء او قرار گرفت. می‏بایستی تمامی نیازها را برآورده کند. زندگی سخت دشوار شد و ما اکثراً گرسنه بودیم. عموی من مرد خوبی بود و منزلش نزدیک منزل ما. غذای بخور و نمیری برایمان می‏فرستاد. وقتی مشاهده کرد که وضعیت ما روز به روز بدتر می‏شود، به مادرم نصیحت کرد که با مردی ازدواج کند که بتواند به ما رسیدگی نماید، چه که مادرم هنوز جوان بود. امّا مادرم زیر بار ازدواج نرفت و گفت:
"من نیازی به محبّت کسی ندارم..." و این پنجمین دروغ او بود.
درس من تمام شد و از مدرسه فارغ‎التّحصیل شدم. بر این باور بودم که حالا وقت آن است که مادرم استراحت کند و مسئولیت منزل و تأمین معاش را به من واگذار نماید. سلامتش هم به خطر افتاده بود و دیگر نمی‏توانست به در منازل مراجعه کند. پس صبح زود سبزی‎های مختلف می‏خرید و فرشی در خیابان می‏انداخت و می‏فروخت. وقتی به او گفتم که این کار را ترک کند که دیگر وظیفهء من بداند که تأمین معاش کنم. قبول نکرد و گفت:
"پسرم مالت را از بهر خویش نگه دار؛ من به اندازهء کافی درآمد دارم." و این ششمین دروغی بود که به من گفت.
درسم را تمام کردم و وکیل شدم.. ارتقاء رتبه یافتم. یک شرکت آلمانی مرا به خدمت گرفت. وضعیتم بهتر شد و به معاونت رئیس رسیدم. احساس کردم خوشبختی به من روی کرده است.. در رؤیاهایم آغازی جدید را می‏دیدم و زندگی بدیعی که سراسر خوشبختی بود. به سفرها می‏رفتم. با مادرم تماس گرفتم و دعوتش کردم که بیاید و با من زندگی کند. امّا او که نمی‏خواست مرا در تنگنا قرار دهد گفت:
"فرزندم، من به خوش‏گذرانی و زندگی راحت عادت ندارم."
و این هفتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.
مادرم پیر شد و به سالخوردگی رسید. به بیماری سرطان ملعون دچار شد و لازم بود کسی از او مراقبت کند و در کنارش باشد. امّا چطور می‏توانستم نزد او بروم که بین من و مادر عزیزم شهری فاصله بود.. همه چیز را رها کردم و به دیدارش شتافتم. دیدم بر بستر بیماری افتاده است. وقتی رقّت حالم را دید، تبسّمی بر لب آورد. درون دل و جگرم آتشی بود که همهء اعضاء درون را می‏سوزاند. سخت لاغر و ضعیف شده بود. این آن مادری نبود که من می‎‏شناختم. اشک از چشمم روان شد. امّا مادرم در مقام دلداری من بر آمد و گفت:
"گریه نکن، پسرم. من اصلاً دردی احساس نمی‎کنم." و این هشتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.
وقتی این سخن را بر زبان راند، دیدگانش را بر هم نهاد و دیگر هرگز برنگشود. جسمش از درد و رنج این جهان رهایی یافت.
این سخن را با جمیع کسانی می‎گویم که در زندگی‎اش از نعمت وجود مادر برخوردارند. این نعمت را قدر بدانید قبل از آن که از فقدانش محزون گردید.
این سخن را با کسانی می‎گویم که از نعمت وجود مادر محرومند. همیشه به یاد داشته باشید که چقدر به خاطر شما رنج و درد تحمّل کرده است و از خداوند متعال برای او طلب رحمت و بخشش نمایید.
مادر دوستت دارم. خدایا او را غریق بحر رحمت خود فرما همانطور که مرا از کودکی تحت پرورش خود قرار داد.
نویسنده:(...)
ترجمه:جليل كيان مهر

Tuesday, December 22, 2009

موضوع: به حمام میروید اول کدام قسمت را میشویید؟ (روان شناسی)


هنگامی ‌که به حمام می‌روید اولین قسمتی که از بدنتان را می‌شورید کدام ناحیه است؟ این موضوع که شما هنگامی‌ که به حمام می‌روید کدام ناحیه از بدنتان را می‌شورید دارای روان شناسی جالبی می‌باشد. آیا شما به حمام میروید اول صورت، زیر بغل، موهای سر، قفسه سینه یا شانه هایتان را می‌شورید؟ یا سایر اعضای بدنتان را می‌شورید. آیا تا کنون به پاسخ این سوال فکر کرده اید آیا به این موضوع دقت کرده‌اید ؟ قبل از اینکه این متن را بخوانید اول تصمیم بگیرید و فکر کنید که کدام ناحیه از اعضای بدنتان را در ابتدا می‌شورید و بعد این تست را ادامه دهید.
اگر شما شخصی هسیتد که هنگام ورود به حمام صورت خود را می‌شورید:
پول برای شما اهمیت بسیاری دارد اما نسبت به اهمتی که پول در زندگی شما دارد کوشش کمی ‌برای به دست آوردن آن انجام ‌می‌دهید سطح تقاضا و تلاش شما دارای توازن نمی‌باشد. در صحبت های خود خیلی پابند صداقت نیستید و برای اینکه به مقصود خود برسید گاهی اوقات صداقت خود را فراموش می‌کنید. افرادی که در اطراف شما هستند به دلیل رفتارهای متفاوتی که شما انجام می‌دهید قادر به درک صحیحی از شما نیستد ولی شما به تفکرات دیگران راجع به خودتان اهمیت زیادی نمی‌دهید و معمولا کارهایی را که خودتان دوست دارید و طبق خواسته و میل خودتان باشد انجام می‌دهید.
اگر شما شخصی هسیتد که ابتدا زیر بغل خود را می‌شورید:
شما شخصی قابل اعتماد و بسیار مسئول هسیتد و هر کاری که بر عهده شما گذاشته می‌شود را به خوبی انحام می‌دهید. شخصی کاملا مردمی‌هستید و به همین دلیل و ویژگی که دارید بسیاری از افراد مطیع شما هستند و ارزش بالایی را برای شما قائل هستند، زیرا شما اگر دوستی داشته باشید که در قطب شمال زندگی کند و به کمک شما احتیاج داشته باشد بلافاصله با شنیدن این خبر به کمک او می‌روید. اما توصیه می‌کنیم اینقدر صادق نباشید زیرا باعث می‌شود که متحمل ضربات جبران ناپذیری شوید.
اگر شما شخصی هستید که ابتدا موهای سر خود را می‌شورید:
این افراد هنرمند و خلاق هستند و معمولا دارای افکاری مثبت هستند که باعث می‌شود دیگران را به خود جذب کنند. این افراد معمولا آنقدر در رویاهایی خود غوطه ور می‌شوند که گاهی فراموش می‌کنند در حال حاصر و در این زمان به سر می‌برند. برای به دست آوردن پیروزیها و موفقیت ها با تلاش مدام و پیوسته پیش می‌روید. شما قادر به درک موضوعاتی هستید که دیگران نمی‌توانند آن را درک کنند. موقعیت اجتماعی برای شما بسیار مهم تر از جنبه ی اقتصادی آن می‌باشد. به خانواده و دوستانتان اهمیت زیادی می‌دهید.
اگر شما سخصی هستید که اول قفسه‌ی سینه تان را می‌شورید:
شما شخصی هسیتد که زیاد اهل حرف و سخن نیستید و ترجیح می‌دهید در مورد کاری صحبت نکنید تا این کار به اتمام برسد و بعد در مورد آن صحبت می‌کنید، آدمی‌ رک هستید. آرامش خیال و آسودگی بزرگترین هدف شما در زندگی است. شما شخصی هسیتد که نمی‌توانید افرادی که به نوعی حواس پرت یا پریشان هستند تحمل کنید. شما همیشه تمایل به کارهای جدید و نو دارید و از تمام وقایع جدید و متنوع استقبال می‌کنید.
اگر شما شخصی هستید که اول شانه‌هایتان را می‌شورید:
این افراد معمولا در همه‌ی کارهای خود با ناامیدی وارد می‌شوند به همین دلیل نمی‌توانند پیروز میدان شوند چون از ابتدای امر با نا امیدی وارد می‌شوند. علی رغم توانایی های زیادی که دارید تا کنون پیشرفت قابل توحهی نسیب شما نشده است. دوست دارید وقت خود را در تنهایی بگذرانید و از تفزیحات جمعی فراری هستید. پول برای شما در زندگی تان تاثیری وافر و باور نکردنی دارد در حالی که بر تمام قعالیت های شما تاثیر مستقیمی‌دارد.
سایر نقاط بدن:
شما شخصی بسیار متعادل هستید، به راحتی می‌توانید درون خود را کنترل کنید و بر احساسات قلبی تان فائق شوید. شما فردی فعال و پویا نیستید باید این موضوع را یاد بگیرید که این حس را در خود بیدار سازید تا بتوانید زندگی تان را از هیجان سرشار کنید. شما شخصی دوست داشتنی هستید و به هر مجلسی که قدم بگذارید دوستان زیادی را برای خود پیدا می‌کنید.
(...)

Thursday, December 17, 2009

گوش کنید

مصاحبە رادیو همصدا با رحیم رشیدی در مورد نتایج کنفرانس اعدام در آلمان و وضعیت زندانیان سیاسی کرد در ایران
http://www.peshmergekan.com/index_a.php?id=5749

Wednesday, December 16, 2009

میخواهم یک فاحشه شوم


از نامه یک معلم ایرانی:
... مسلما این موضوع انشاء برای هزارمین بار تکرار شده است، فقط برای اینکه تغییری ایجاد بشود موضوع را به این صورت پای تخته سیاه کلاس نوشتم "می خواهید در آینده چه کاره شوید؟ الگوی شما کی است؟..."و برایشان توضیح دادم الگو یعنی اینکه چه کسی باعث شده شما تصمیم بگیرید این شغل را انتخاب کنید. انشاء ها هم تقریبا همان هایی هستند که هزار ها بار تکرار شده اند، با این تفاوت که چند تا شغل جدید به آن ها اضافه شده است. يك دانش آموز نوشته بود: من دوست دارم مهندس هوا و فضا شوم ولی پدرم می گوید ام.وی.ام بهترین رشته دنیا است و خیلی پول دارد. (حتما منظورش MBAاست). دانش آموز دیگری نوشته بود: دوست دارم مهندسی اتم بخوانم ولی پدرم دوست ندارد می گوید اگر آشپزی بخوانم بیشتر به دردم می خورد و... ولی اعتراف می کنم از همه تکان دهنده تر انشائ یک دختر 10 ساله بود که نوشته بود "می خواهم فاحشه بشوم". شاید اولین باراست که یک دختر بچه ده ساله چنین شغلی را انتخاب کرده است ....
از متن انشاء:
"... خوب نمی دانم که فاحشه ها چه کار می کنند ولی به نظرم شغل خوبی است. خانم همسایه ما فاحشه است. این را مامان گفت. تا پارسال دلم می خواست مثل مادرم پرستار بشوم. پدرم همیشه مخالف است. حتی مامان هم دیگر کار نمی کند. من هم پشیمان شدم. شاید اگر مامان هم مثل خانم همسایه بشود بهتر باشد او همیشه مرتب است. ناخن هایش لاک دارند و همیشه لباس های قشنگ می پوشد. ولی مامان همیشه معمولی است. مامان خانم همسایه را دوست ندارد. بابا هم پیش مامان می گوید خانم خوبی نیست. ولی یک بار که از مدرسه بر می گشتم بابا از خانه آن خانم بیرون آمد. گفت ازش سوال کاری داشته. بابای من ساختمان می سازد. مهندس است. ازش پرسیدم یعنی فاحشه ها هم کارشان شبیه مهندس های ساختمان است؟ خانم همسایه هنوز دم در بود. فقط کله اش را می دیدم. بابا یکی زد در گوشم ولی جوابم را نداد. من که نفهمیدم چرا کتکم زد. بعد من را فرستاد تو و در را بست.
... من برای این دوست دارم فاحشه بشوم چون فکر می کنم آدم های مهمی هستند.
مامان همیشه می گوید که مردها به زن ها احترام نمی گذراند. ولی مرد ها همیشه به خانم همسایه احترام می گذارند مثلا همین بابای من. زن ها هم همیشه با تعجب نگاهش می کنند، شاید حسودی شان می شود چون مامانم می گوید زنها خیلی به هم حسودی می کنند. خانم همسایه خیلی آدم مهمی است. آدم های زیادی به خانه اش می آیند. همه شان مرد هستند. برای من خیلی عجیب است که یک زن رئیس این همه مرد باشد.
بعضی هایشان چند بار می آیند. بعضی وقت ها هم این قدر سرش شلوغ است که جلسه هایش را آخر شب ها تو خانه اش برگزار می کند. همکار هایش اینقدر دوستش دارند که برایش تولد گرفتند. من پشت در بودم که یکی از آنها بهش گفت تولدت مبارک. بابا می خواست من را ببرد پارک، بهش گفتم امروز تولد خانم همسایه است. گفت می دانم. آن روز من تصمیم گرفتم فاحشه بشوم چون بابا تولد مامان را هیچ وقت یادش نمی ماند.
تازه خانم همسایه خیلی پول در می آورد. زود زود ماشین هایش را عوض می کند. فکر کنم چند تا هم راننده داشته باشد که می آیند دنبالش. این ور و آن ور می برند.
"... من هنوز با مامان و بابا راجع به این موضوع صحبت نکردم. امیدوارم بابا مثل کار مامان با کار من هم مخالفت نکند ...".

انشاء یک دختر بچە 10 ساله.


Monday, December 14, 2009

حکایت مرد نابینا و روزنامه نگار


روزی مرد نابینایی در کنار خیابان نشسته بود. در مقابل او کلاه و تابلویی قرار داشت. روی تابلو خوانده می شد: من کور هستم لطفا کمک کنید.
روزنامه نگارخلاقی که در حال گذر از آن خیابان بود به محض برخورد به مرد نابینا متوجه شد که مردم فقط چند سکه در کلاه او انداخته اند. لذا بدون اینکه از او اجازه بگیرد تابلوی مرد نابینا را برداشت و نوشته روی آنرا تغییر داد.
هنگام عصر که مرد روزنامه نگار در حال گذر از همان خیابان بود مرد نابینا را با یک کلاه پر از پول دید. مرد نابینا که از صدای قدمهای مرد روزنامه نگار او را شناخت، از او خواست که بگوید بر روی تابلو چه متنی را نوشته است. مرد روزنامه گار با تواضع گفت من کار خاصی انجام ندادم فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم. مرد روزنامه نگار رفت و نابینا هیچوقت نفهمید که بر روی تابلوش چه چیزی نوشته بود. ولی کسانی که از آن کوچه گذر می کردند تابلویی را می دیدند با این مضمون زبیا که:
امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم
(...)

Friday, December 11, 2009

لطفا امضاء کنید


قطعنامه کنفرانس اعدام
خشونت، سرکوب، تجاوز و در نهایت اعدام های گسترده در چند ماه گذشته در جمهوری اسلامی و اختناق شدیدی که بر مردم حاکم گشته است ما را بر آن داشت که با دعوت از تمامی هموطنان مان از آنان بخواهیم در این زمینه به یاری همدیگر بشتابیم.
از آنجاییکه تمامی ما ایرانیان نقاط مختلف ایران بی هیچ گونه تمایزی، به ویژه از حیث نژاد، رنگ، جنس، زبان، دین و با هر عقیده و مرام و مسلکی که داریم با هم برابر هستیم، اگر در هر کجای ایران چوبه داری بر پا شود بی هیچگونه قید و شرطی آنرا محکوم می کنیم و تعهد می دهیم که با استفاده از تمامی توان خود از همدیگر حمایت متقابل خواهیم کرد.
در این راستا این نشست حمایت خود را از کمپین رهائی از اعدام زینب جلالیان اعلام می دارد و امیدوار است که این کمپین خود به کمپینی جهانی علیه اعدام در ایران بدل گردد.
شرکت کنندگان کنفرانس دو روزه در کلن از تمامی افراد، گروهها، سازمان ها، احزاب و تمامی فعالان و نهادهای حقوق بشری ایرانی در سراسر جهان دعوت میکند تا با امضای این قطعنامه صدای ایرانیان داخل ایران باشند که هر روزه زیر سرکوب حکومت جمهوری اسلامی قرار دارند و فریادرسی ندارند. ما باید بتوانیم با استفاده از امکانات و ارتباطات بین المللی در راستای جلوگيری از اعدام و سرکوب گسترده در ايران اقدام و به حمایت متقابل از یکدیگر برخیزیم.
http://gopetition.com/online/32775.html

Wednesday, December 9, 2009

"تزلزل رژیم جمهوری اسلامی و گسترش خشونت و اعدام"


"تزلزل رژیم جمهوری اسلامی و گسترش خشونت و اعدام"، عنوان کنفرانسی بود که‌ "انجمن پژوهشگران ایران" در روزهای شنبه و یکشنبه 14 و 15 آذر ماه‌ 88 برابر با 5 و 6 دسامبر 2009، در شهر کلن کشور آلمان برگز ر نمود، آنچه‌ در زیر می خوانید متن کامل سنخرانی رحیم ‌شیدی نویسنده و روززنامه‌ نگار و نیز عضو فدراسیون بین المللی روزنامه نگاران (IFJ) می‌ باشد.

اعدام، بازتولید خشونت آگاهانه‌ در کردستان.
جمهوری اسلامی ایران در طول 30 سال حاکمیت‌ خشونت بار خود، به‌ طرز سیستماتیک و هدفمندانه‌ قتل های سیاسی را در کردستان به‌ اجرا در اورده‌ آست. پیش از هر چیز این سوائل مطرح است که‌ چرا قتل سیاسی؟
شکی نیست که‌ بی دادگاهای رژیم ولایت فقیه‌ در تمامیت خویش نتیجه‌ نظامی غیر دمکراتیک است که‌ پایه‌های حقیقی و حقوقی آن بر مبنای خشونت و باز تولید خشونت در بطن جامعه‌ به‌ وجود آمده‌ و پایه‌ ریزی شده‌ آست. همگان بر این امر واقفند که‌ بیشتر دادگاها غیر علنی و بدون هیئت منصفه‌ و وکیل برگذار می شود، هیچگاه‌ سندی برای اثبات جرایم افراد محکوم شده‌ اراه‌ داده‌ نمی شود، و مسئولین مربوطه‌ در این رابطه‌ هیچ سخنی به‌ میان نمی آورند و بیشتر تصمیمات در سکوت و به‌ طور مخفیانه‌ صورت می پذیرد؛ از سوی دیگر دادگاهای انقلاب رژیم با دخالت مستقیم و غیره‌ مستقیم مسئولین نهادهای امنیتی و اطاعاتی بلافاصله‌ تغیر رای می دهند. پس پروسه دادرسی در کردستان که‌ با اعدام پایان می پذیرد کاملاء نظامی و امنیتی است، نه‌ قانونی و حقوقی.
خالخالی در ده‌هه‌های 60 خورشیدی به‌ عنوان حاکم شرع و نماینده‌ رسمی خمینی عازم کردستان شد، وی در یک پروسه‌ وسیع ولی کم زمان و در حقیقت در دادگاهای چند دقیقه‌‌ای صدها تن از فرزندان کرد را به‌ جوغه‌های اعدام سپرد، شعار خالخالی این بود: "اگر بی گناه‌ است به‌ بهشت می رود، اگر گناهکار است به‌ اعمال سزای خویش رسیده‌ است". ایشان مدتی قبل از مرگ خود در یک مصاحبه‌ با بخش فارسی بی‌سی‌سی اضهار داشت که‌ اگر باری دیگر عازم کردستان شود همان عملکردها را به‌ اجرا درخواهد آورد.
محمد رضا جلایی پور فرماندار وقت مهاباد و رفرمیست کنونی حکومتی، در جواب یکی از دانشخویان کرد در دانشگاه‌ تهران در مورد اعدام گروهی 59 جوان مهاباد گفته‌ بود که‌ اگر باری دیگر به‌ سمت فرمانداری مهاباد گماشته‌ شود باز عملکردهای خود را اجرا خواهد نمود. لازم به‌ ذکر است که‌ قتل عام 59 نفر جوان مهابادی که‌ همگی آنان مدنی و غیره‌ نظامی بودند یک شبه‌ و به‌ فرمان جلایی پور و دیگر مسئولین رژیم جهت مسلط کردن جوء مملو از دلهره‌ در مهاباد و منطقه‌ در سال 63 به‌ وقوع پیوست.
وقتی بر در و دیوار کردستان شعارهایی چون ما با کفر می جنگیم نه‌ با کورد، مسئله‌ ملی در اسلام چیز بدی است، نشانگر این حقیقت بوده‌ و هست که‌ تمام عملکردها جهت بازتولید خشونت در کردستان بوده‌ و هست. رژیم با بکار گرفتن تئوری چون "برای از بین بردن کفار ویران کردن و سوزاندن مال موئمنین نیز واجب است" ده‌ها روستای کردستان را به‌ خاک‌ و خون کشید، شهرها را زیر آتش گرفتند و بر سر انان بمب فرود آوردند، اعدام جوانان زیر 18 سال ر اگسترش دادند، اعدام های گروهی را توسعه‌ بخشیدند و در این راه‌ با تکیه‌ زدن بر فرمان جهاد خمینی که‌ در 28 مرداد ماه‌ سالی 58 بر علیه‌ مردم کرد صادر کرده‌ بود از هیچ جنایاتی باز نگشتند. لیکن این روند تاکنون کماکان ادامه‌ دارد.
بر کسی پوشیده‌ نیست که‌ خشونت در کردستان جهت دستیابی به‌ یک هدف کلی است که‌ ان هم ایجاد رعب و وحشت در میان مردم کرد و به‌ زانو در آوردن آنان صورت گرفته‌ و می گیرد. قابل توجه‌ است که‌ ماشین‌ کشتار و اعدام مردم کرد در کردستان ایران از همان اغاز استقرار حاکمیت جمهوری اسلامی بی وقفه‌ تا به‌ امروز در راه‌ است و گویی نقطه‌ پایان آن شکستن شیشه‌ عمر رژیم اسلامی در کشورمان آست، همین چند روز گذشته‌ خبر تایید حکم اعدام زن فعال کرد زینب جلالیان در دیوان عالی کشور منتشر شده‌ است، این مسئله‌ با اعدام احسان فتاحیان آخرین زندانی سیاسی کرد رابطه‌ مستقیم دارد، چرا چون این دختر 27 ساله با اتهاماتی مشابه "محاربه و همکاری با گروه های کرد مخالف جمهوری اسلامی ایران" روبروست. همین حالا 13 زندانی سیاسی دیگر کرد نیز در انتظار اجرای ناعادلانه‌ تصمیم اعدام هستند.
برای انکه‌ به‌ عمق نتایج اعدام و بازتولید خشونت آگاهانه‌ و آین پدیده‌ غم آنگیز در کردستان‌ پی ببریم به‌ نمونه‌ های بارزی از قتل های سیاسی و کشتار جمعی در کردستان توسط نیروهای رژیم اشاره‌ می کنیم.
در تاریخ 11 شهریور ماه سال 58 در ساعت 1 بعد از ظهر، لشکری مسلح به روستای قارنا حمله بردند و مردم این روستا را قتل عام کردند. بر اساس آماری که‌ با ذکر نام منتشر شده است، 68 نفر در این حمله به قتل رسیدند. روزنامه اطلاعات در تاریخ 16 آذر ماه سال 58 گزارشی در مورد قتل عام روستای قارنا تهیه‌ و چاپ کرد که‌ در گوشهایی از این گزارش می خوانیم:
" حمزه می گويد: "روز 11 شهريور، تمام اطراف ده را با تانك و توپ محاصره كرده بودند، و ساعت يك بعد از ظهر عده ای حدود صد نفر بهمراه شخصی با اسم قادری، بشكل مجاهدين پاسدار، به‌ خانه ها ريختند و هر كسی را دم دستشان ديدند، كشتند و سر بريدند. روحانی ده، با يك جلد قران، نزد آنها رفت و قسم خورد كه مردم اين ده هيچ تقصير و گناهی ندارند. مهاجمين روحانی ده را فوراً كشتند و سرش را بريدند و با خود بردند و هنوز سر روحانی ده پيدا نشده است. زنی كه دو فرزند 15و 18 ساله اش را در اين كشتار از دست داده است می گويد: " آن ها به هيچ كس رحم نكردند. اين همه بيرحمی را ما هيچ جا نشنيده بوديم آن ها كه حالا زنده اند در آن ساعت يا در ده در خانه شان نبودند يا توانستند به طريقی خود را مخفی كنند.
پیر مردی بنام سيد احمد می‌گويد: "بعضی ها را با تفنگ كشتند، بعضی ها را با چاقو و كارد سر بريدند، بعضی ها را هم مخصوصاً كودكان را زير لگد و پوتين خفه كردند. سيد احمد كه 9 نفر از اعضای خانواده اش را از دست داده است درباره چگونگی زنده ماندن خود می گويد، من آن روز در نقده بودم و غروب، وقتی وارد قارنا شدم، جهنم را جلوی چشم خود ديدم.
مردم زجر كشيده اين روستا علاوه بر از دست دادن عزيزان خود از درد بزرگ ديگری هم رنج می بردند آنها می گويند: "درد ما اينست كه در طول اين مدت، هيچكس به فرياد ما نرسيده است. هيچكس نيامده تا وضع ما را ببيند؛ ما قاتلين عزيزان خود را می بينيم كه خونسردانه و فاتحانه از مقابل ما می گذرند. بعضی هايشان بخاطر اين جنايت پاداش هم گرفته اند! ما می دانيم طراح اين جنايت، يك امير ارتش بوده است".
گروهی از اهالی ده "قارنا" با اطلاع از سفر هيات حسن نيت به كردستان از "قارنا" به مهاباد امدند. انها با حرفهايشان، داريوش فروهر را سخت متأثر كرده بودند. وقتی فروهر به زنی كه شوهر و دو دخترش را از دست داده بود گفت بكار شما رسيدگی می شود، با فرياد و بغض گفت: " در ده ما جنايت شده، ما پول نمی خواهيم، ما فقط می خواهيم قاتلين عزيزان ما را بگيريد و محاكمه كنيد و مزدشان را كف دستشان بگذاريد. ما می خواهيم آن گروهی كه وارد خانه های ما شدند و عده ای طفل معصوم و بی گناه را كشتند و حالا با خيال راحت و خيلی خونسرد، از مقابل ما می گذرند دستگير و محاكمه شوند. ما چيزی نمی خواهيم، جز عدالت. ما می خواهيم كسی به فرياد ما برسد. كسی بيايد اينجا و به كار ما رسيدگی كند. ديروز عده ای آمدند و گفتند: "خوب جنگ بود و جنگ هم از اين حرفها دارد، اما به‌ خدا، به دين، به پيغمبر، اينجا جنگ نبود، اينجا يك مشت مردم بی گناه را سلاخی كردند. بچه چهار ساله چطور می توانست در قيام شركت داشته باشد.
فروهر به آنها قول داد: حرفهايشان را به امام منتقل كند. بازماندگان قتل ها در حالی كه لحظه ای از گريستن و ناليدن آرام نداشتند، خود كه هنوز نشانه های عزاداری را بر تن دارند بازگشتند.
روز سیزده آبان سال 1359 افرادی تحت عنوان کمیته ارومیه و بسیج، که تحت رهبری ملا حسنی و عظیم معبودی اداره می شدند، برای پاکسازی روستاهای مهاباد ـ منطقه شارویران ـ وارد ده ایندرقاش شدند. ده ایندرقاش و ده دیگری به نام یوسف کند، در ده کیلومتری شمال خاوری مهاباد قرار دارند. هنگامی که حسنی و اعضای کمیته بسیج به سرپرستی معبودی به ده می رسند، به نام پاکسازی و خلع سلاح از مردم طلب اسلحه می کنند؛ و مردم می گویند که 10 روز قبل سپاه به منطقه آمده و سلاح ها را تحویل گرفته است. افراد حسنی بدون توجه به حرف های مردم و سندی که بیانگر تحویل اسلحه به سپاه بود، در کمتر از دو ساعت 35 نفر از روستائیان را به قتل رساندند و هر کسی را که دیدند به رگبار بستند.
در هفدهم آبان و چهار روز پس از کشتار در ایندرقاش افراد بسیج ارومیه و نقده باز هم با رهبری ملا حسنی و عظیم معبودی، به قصد پاکسازی روستاهای منطقه عازم صوفیان اشنویه شدند و بدون مقدمه شروع به تیراندازی کردند. در این حمله روحانی ده و معلم آن و جمعاً 13 نفر کشته و 20 نفر زخمی شدند.
کشتار دسته جمعی مردم روستای قلاتان از توابع شهرستان نقده‌ در تاریخ 6/1/59، صورت گرفت که‌ روی هم رفته‌ 13 نفر جان باختند.
کشتار دسته جمعی روستای صوفیان از توابع پیرانشهر در تاریخ 27/8/59 که طی آن 12 نفر از اهالی این روستا در حالی که‌ به‌ طور کامل غیر نظامی بودند به قتل رسیدند.
قتل عام روستای باییزآباد نقده در تاریخ 18/8/62 که طی آن 12 نفر به قتل رسیدند.
کشتار دسته جمعی کارگران کوره خانه ی آجر پزی ساروقامیش در تاریخ 23/6/60 که در این فاجعه 18نفر کشته شدند.
کشتار دسته جمعی مردم روستای قره گول مهاباد در تاریخ 6/11/61 که در این کشتار نیز 18 نفر جان خود را از دست دادند که‌ در میان کشته‌ شدگان افرادی با سنین 70 و 95 سال دیده می شودند.
کشتار 9 نفر از اهالی روستای سوزی از توابع مهاباد.
کشتار دسته جمعی مردم روستاهای دیلان چرخ، حلبی، كویكان، كهریزهی شكاكان و یونسلیان در منطقه نقده؛ در این کشتار ها مجموعا بیش از 40 نفر کشته شدند.
کشتار دسته جمعی در روستاهای دیمه سور، جعفر آباد، مرجان آباد از توابع مهاباد. در این حملات که در تاریخ 25/12/61 انجام گرفت عده ای از مردم غیر نظامی کشته شدند که تنها اسامی 9 نفر شناسایی و ثبت شده است.
کشتار دسته جمعی مردم روستاهای هه لقوش و گیجه، در منطقه سومای ارومیه در تاریخ 3/1 /62، که اسامی 13 نفر شناسایی و به ثبت رسیده است.
کشتار دسته جمعی روستاهای چقل مصطفی، خلیفه لیان و گورخانه نقده‌ در تاریخ 5/1/62، که منجر به کشته شدن 21 نفر شد.
کشتار دسته جمعی روستاهای جبرییل آباد و گونده ویله و دو آب اشنویه، 23/6/62، 6نفر در این حملات جان خود را از دست دادند.
به جز اسامی کشته شدگان روستای قارنا در سال 58 که از 68 نفر آن ها تنها اسامی 49 نفر قابل شناسایی بوده و 12 نفر از اهالی روستای قلاتان، 35 نفر از اهالی روستاهای ایندرقاش و وسوکند و 12 نفر از اهالی صوفیان، در سال 1358، حدود 27 نفر دیگر از شهروندان غیر نظامی در دیگر مناطق کردستان کشته‌ شده‌اند.
در فاصله سال های 58 تا70، 832 نفر در کردستان تیرباران شدند. 59 نفر از جوانان مهابادی در تاریخ 12/3/63 بازداشت و همگی به طور هم زمان اعدام شدند. بیشترین تعداد اعدام ها در سال های 1360، 61، 62، 63 و 1367 روی داده است. در 28و 29 مرداد 58، 18 نفر هم زمان در زندان دیزل آباد کرمانشاه اعدام شدند. فردای آن روز یعنی 29مرداد ماه نیز 7 نفر اعدام شدند و همچنین 3 شهریور ماه 7 نفر دیگر اعدام شدند. 4 شهریورماه 1358 یازده نفر در شهر سنندج تیرباران شدند. 5 شهریور58، یعنی فردای آن روز 20 نفر در پادگان شهر سقز اعدام شدند.
در تاریخ 2/2/1358 اسماعیل مولود نژاد جوان 21 ساله در زندان اشنویه اعدام شد تا 9/11/1358 که به اعدام محمد پروری انجامید مجموعا 26 نفر اعدام شدند. در سال 1359 مجموعا 52 نفر اعدام شدند. در سال 1360، صد و شصت و سه نفر در زندان های مهاباد، سنندج، کامیاران، بانه، دیواندره، قروه، و دیگر شهرهای کردستان اعدام شدند. سال 1361 اسامی 88 نفر که حکم اعدام با تیرباران در مورد آن ها اجرا شده به ثبت رسیده است. 1363 آمار به ثبت رسیده حاکی از این است که 45 نفر اعدام شده اند. سال1364 اسامی 37 نفر فعال سیاسی کرد که‌ اعدام شدند پخش شده‌ است. سال 1365 و 1366، 20 نفر اعدام شدند. در اعدام های دسته جمعی که در سال های 1367 و 1368 در کل زندان های ایران انجام گرفت 59نفر از اعضا و هواداران احزاب سیاسی فعال در کردستان و برخی فعالان سیاسی مستقل نیز اعدام شدند.
در سال 69، هشت مورد اعدام به ثبت رسیده است. سال 70، آمار ها حکایت از ان دارد که‌ 25 نفر اعدام شده‌اند. در سال 70 تنها اسم 13 نفر که‌ اعدام شده‌اند ذکر شده‌ است، در حالی که‌ این امار به‌ هیچ وجه‌ تکمیل نیست و اعدام ها بیش از اینهاست. سال 1383، شش نفر در شهر سقز اعدام شدند. اسماعیل محمدی اهل بوکان، به اتهام همکاری با احزاب مخالف رژیم در سال 1382 دستگیر و در 13 شهریور 1384 در زندان ارومیه به اتهام محاربه به دار آویخته شد. محمد پنجوینی به اتهام عضویت در یک گروه‌ کرد مخالف رژیم در سال 1381 دستگیر و زندانی و در 13 شهریور 1384 به دار آویخته شد. حسن حکمت دمیر در سال 1386 به اتهام عضویت در یک حزب کردی در زندان خوی اعدام شد. از سال 1386 تا 20 آبان ماه‌ 88، که احسان فتاحیان اعدام شد، اعدام دیگری گزارش نشده است، اما آنچه مشخص است اکنون 14 نفر از فعالان سیاسی کرد به اعدام محکوم شده اند و هم چنان در انتظار اجرای این تصمیم سیاسی هستند که‌ اسامی این افراد به‌ این قرار است:
1. زینب جلالیان
2. شیرکو معارفی
3. حبیب الله لطیفی
4. سید سامی حسینی
5. سید جمال محمدی
6. رستم ارکیا
7. فسیح یاسمنی
8. رشید آخکندی
9. حسین خضری
10. فرزاد کمانگر
11. علی حیدریان
12. فرهاد وکیلی
13. مصطفی سلیمی
14. انور رستمی
لازم به ذکر است بنا به گزارش سال 1991 عفو بین الملل از سال 79 تا 91، پنچاه‌ هزار کرد کشته و از سال 87 تا 91، 105 نفر از کردها در ایران اعدام شده اند. در گزارش ماه مارس سال 94 همین سازمان در ژوئن سال 93، 5 نفر در کرمانشاه بعد از دو سال زندان اعدام شده اند.
بر اساس گزارش کمیسیون مبارزه با تبعیض نژادی و حمایت از اقلیت های وابسته به سازمان ملل در تاریج 10 08 94 بر اساس گزارش نماینده فرانس لیبرتی در 8 سپتامبر 93، 70 نفر به اتهام پوشیدن لباس کردی بازداشت و 10 نفر آنها بی نام و نشان مانده اند.
این تراژدی در حالی در کردستان و از سوی جانیان رژیم صورت می گیرد که‌ بیش از نیمی از کشورهای جهان حکم اعدام را یا در قوانین خود لغو کرده اند یا عملاً اجرا نمی کنند، 89 کشور حکم اعدام را برای کلیه جنایت ها لغو کرده اند، 10 کشور حکم اعدام را برای کلیه جنایت ها به جز جنایت های استثنایی مانند جنایت های زمان جنگ، لغو کرده اند، 29 کشور را نیز می توان لغو کننده عملی حکم اعدام دانست به این معنا که اگر چه اعدام در قوانین شان پیش بینی شده است، ولی به‌ مدت ده سال است این حکم را هیج وقت اجرا نکرده اند. بدین ترتیب، 129 کشور و سرزمین، حکم اعدام را لغو کرده اند. 69 کشور حکم اعدام را حفظ کرده اند و آن را اعمال می کنند، اما تعداد کشورهایی که آن را اجرا کنند، به شکل محسوسی کمتر است.
از زمان انتخاب محمود احمدی نژاد به ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۴، اعدام در ایران افزایش داشته است. طبق آمار عفو بین الملل، در این دوره‌ حکومت ایران90 تاکنون ۴۲ نوجوان را اعدام کرده است. رژیم ایران تنها کشوری است که نوجوانان را در سال 2008 و ۲۰۰۹ میلادی اعدام کرده است.
قابل توجه‌ است رژیم جمهوری اسلامی برای اینکه‌ بعد جامعه‌ فعال مدنی در کردستان ایران را مورد ارزیابی و چگونگی پیوند این نهادهای مدنی با جامعه‌ جهانی به‌ ویژه‌ سازمان ها و نهادهای بین المللی مدافع حقوق بشر بسنجد، در تاريخ ٥ بهمن 85 عدنان حسن پور روزنامه‌ نگار جوان هفته‌ نامه‌ آسو، و هيوا بوتيمار ٢۹ ساله همکار نشريه انجمن زيست محيطی سبز چيا را در تاريخ ٥ دی ماه ١٣٨٥ دستگير نمود. در تاريخ ٢٢ خرداد انها را در دادگاهی غير علنی به اتهام "اقدام عليه امنيت ملی"، "جاسوسی" و "محاربه" محاکمه و به اعدام محکوم کرد، همه‌ بر این امر آگاه‌ هستیم که‌ کمپین همه‌ جانبه‌ بین ا‌لمللی و پشتیبانی چشمگیر نهادهای مدافع حقوق بشر باعث گشت که‌ جمهوری اسلامی عقب نشینی کند و از اعدام این فعالین مدنی که‌ قصد داشت برای تنگتر نمودن فضای سیاسی جامعه از آن استفاده‌ کند به‌ ناچار منصرف شد.‌
در شرایط کنونی فضای کردستان ‌ از سوی حکومت هر چه‌ بیشتر امنیتی می شود، رژیم با اضافه‌ نمودن فهرست اعدام ها بر ان است که‌ رعب و وحشت بیشتری به‌ جامعه‌ تزریق نماید و از این طریق بر آن آست‌ بلکه‌ بتواند بی پرواتر جنبش اعتراضی مرکز را به‌ حاشیه‌ براند و استین را برای به‌ خشونت کشاندن وسیعتر ان بالا زند. به‌ همین دلیل مدیریت کنونی رژیم در کردستان‌ قصد دارد فضا را هر چه‌ بیشتر و سریعتر از جنبه‌ی سیاسی و اجتماعی به‌ دایره‌ امنیتی انتقال دهد. پس ترور شماری از افراد مذهبی و حکومتی که اخیراً در سنندج و در یکی دو شهر دیگر کردستان به‌ وقوع پیوست، باید در همین راستا ارزیابی کرد. بنا به‌ شناختی که‌ از فضای پویای امروز کردستان هست، تردیدی وجود ندارد که‌ فعالیت های مدنی و صلح طلبانه‌ مردم کرد رو به‌ گسترش خواهد بود، پس باید نتیجه‌ گرفت که‌ رژیم باری دیگر ماشین کشتار خود را با سرعتی بیشتر در کردستان به‌ راه‌ خواهد انداخت، در چنین مرحله‌ ای حساس تنها راه‌ چاره‌ ایجاد کمپین ها و پشتیبانی بی دریغ از افرادی است که‌ امروز به‌ ناروا در بند رژیم قرون وسطایی جمهوری اسلامی گرفتار امده‌اند، تجربه‌ به‌ ما اموخته‌ است که‌ با اتحاد، همکاری و کار مشترک خواهیم توانست ابرهای تیره‌ رنگ کنونی را کنار نهیم و نگذاریم که‌ به‌ خاطر مسئله‌ ساخت بمب اتمی از سوی رژیم ایران، موضوع دفاع و حفظ جان عزیزانمان در سیاه‌ چالهای رژیم آخوندی به‌ حاشیه‌ رانده‌ شود.
تلاش برای تحقق آین امر مهم وظیفه‌ یکایک ماست.
پیروز باشید.
در پایان بیان این موضوع را ضروری قلمداد می کنم که‌ برای تهیه‌ این مقاله‌ از شبکه‌ جهانی انترنت، و نیز یک مقاله‌ شهاب الدین شیخی تحت عنوان " 30 سال اعدام سیاسی در کردستان" برای تکمیل‌ آمارهای اعدام در کردستان استفاده‌ نموده‌ام.

Tuesday, December 8, 2009

لێره‌ گوێبیسـتی بن

ڕه‌حیم ڕه‌شیدی ده‌رباره‌ی کۆنفرانسێـک بۆ خستنه‌ڕووی توندوتیژیـیه‌کانی ڕژێمی ئێران ده‌دوێت
له لایه‌‌ن Salah Piroty
07/12/2009
ڕه‌حیم ڕه‌شیدی له‌ میانه‌ی کۆنفرانسه‌که‌دا بۆ ئاماده‌بووان ده‌دوێت
هه‌ردوو ڕۆژی شه‌ممه‌ و یه‌کشه‌ممه‌ی ڕابردوو کۆنفرانسێـک له‌ شـاری کولونی ئه‌ڵمان سـازکرا له‌ ژێر ناونیشـانی" ئه‌مڕۆ و سبه‌ینێی ئێران و له‌رزۆک‌بوونی کۆماری ئیسلامی ئێران و به‌ربڵاوتربوونی توندوتیژی و له‌داردان."
ڕه‌حیم ڕه‌شیدی ئه‌ندامی فیدراسـیۆنی نێونه‌ته‌وه‌یی ڕۆژنامه‌وانان یه‌کێـک له‌ به‌شـداربووانی کۆنفرانسه‌که‌ بوو و هاوکارمان سه‌ڵاح پـیرۆتی له‌و باره‌یه‌وه‌ گفتوگۆی له‌گه‌ڵدا کردووه‌، ده‌توانن گوێبیسـتی بن له‌ ڕێـگه‌ی كلیـكـكردنی ئه‌و فایله‌ ده‌نـگیـیانه‌ی ده‌سته‌ چه‌پ‌، ماوه‌كه‌ی 7:23 خوله‌كه‌.
http://www.voanews.com/kurdish/2009-12-07-voa3.கபம்

Monday, December 7, 2009

فیلترشکن! (دانشگا زنده‌ است)

فیلترشکن روز دانشجو، در این ورژن نرم افزارهای الترا سورف، فیری گیت، پوف، تور و جی تونل قابل دریافت است همچنین می توانید به جیمیل، یاهو میل، فیس بوک، توییتر و یوتیوب دسترسی داشته باشید، یک آپلود سنتر برای تصاویر و فیلم های روز دانشجو نیز در این ورژن
قرار گرفته است
http://daneshjo.16azar.4pu.com
http://freedom.16azar.4p......u.com
http://azadi.16azar.4pu.com
http://daneshgah.16azar.4pu.com
http://daneshjo.16azar.4pu.com
http://daneshjo.16azar.4pu.com
http://daneshjo.16azar.4pu.com

Sunday, December 6, 2009

اعدام


تزلزل رژیم جمهوری اسلامی و گسترش خشونت و اعدام
Salon Frohsinn - Subbelrather Str. 345 - 50825 Köln
کلن - آلمان
شنبه و یکشنبه 14 و 15 آذر برابر با 5 و 6 دسامبر 2009
شنبه 14 آذر 1388 برابر با 5 دسامبر 2009
افتتاحيه
12.00 آشنائی با انجمن پژوهشگران ایران
14.00 افتتاحیه – حسين لاجوردی
نشست اول: 14،15 – 16،00
حقوق بشر: نقض حقوق انسانی در ایران
رویا کاشفی، انجمن پژوهشگران ایران
مینا زرین، فعال حقوق بشر
رحیم رشیدی، عضو فدراسیون بین المللی روزنامه نگاران
اسد سیف، نویسنده
جهانبخش رستمی، کانون فرهنگی کرد – آلمان
بهرام رحمانی، عضو هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران
نشست دوم: 16،15 - 18،30
خشونت و مجازات دولتی در ایران
سیروس ملکوتی، انجمن پژوهشگران ایران
اختر قاسمی، روزنامه نگار
تونیا ولی اوغلی، همبستگی با مادران عزادار
نسترن امجدی، فعال حقوق بشر
میترا خلعتبری، روزنامه نگار
فریدون احمدی، فعال سیاسی
نیلوفر بیضائی، نویسنده و کارگردان تئاتر
19،00 بحث آزاد
یکشنبه 15 آذر 1388 برابر با 6 دسامبر 2009
نشست سوم: 12،00 – 14،00
اعدام و خشونت بر اقوام در ایران
حسین لاجوردی، انجمن پژوهشگران ایران
شهریار نقشبندی، حزب دموکرات کردستان ایران
نصرت تیمورزاده، نماینده کمیته مرکزی کومله و حزب کمونیست ایران
محمد مصری، کومله کردستان ایران
سیروس مددی، محقق در تاریخ آذربایجان
رضا کعبی، کومله زحمتکشان کردستان
خالد حسن پور، حزب دموکرات کردستان
نشست چهارم: 14،30 – 15،45
اعدام و خشونت بر ادیان و مذاهب در ایران
رویا کاشفی، گزارش از ایران
اصغر عبدی، پژوهشگر
ایزابل شایانی، خبرنگار
نشست پنجم: 16،00 – 18،30
تزلزل رژیم جمهوری اسلامی و گسترش خشونت و اعدام ها
حسین لاجوردی، انجمن پژوهشگران ایران
رضا عزیزی نژاد، عضو جبهه ملی – آلمان
فواد تابان، سردبیر اخبار روز
جمشید فاروقی، مدیر بخش فارسی رادیو دویچه وله
بهزاد کریمی، سازمان اکثریت
حبیب پرزین، اتحاد جمهوری خواهان
حمیلا نیسگیلی، عضو کمیته مرکزی راه کارگر
عبدالله مهتدی، دبیرکل کوموله کردستان ایران
19،00 بحث آزاد
http://www.aciiran.com/barnameh%20edaam.htm

--------------------------------------------------
شماره: 59 / آ / 378
تاریخ: 19 آذر 1388
10 دسامبر 2009
گزارش کوتاه کنفرانس
اعدام
تزلزل رژیم جمهوری اسلامی و گسترش اعدام ها
کلن - آلمان
شنبه و یکشنبه 14 و 15 آذر برابر با 5 و 6 دسامبر 2009
انجمن پژوهشگران ایران چهل و ششمین کنفرانس خود را تحت عنوان "اعدام، تزلزل رژیم جمهوری اسلامی و گسترش خشونت و اعدام ها " مطابق برنامه از پیش اعلام شده در شهر کلن آلمان برگزار نمود.
تلاش انجمن پژوهشگران ایران در این کنفرانس بیشتر از هر چیز بر این بود که بتواند با حضور بسیاری از صاحبنظران، مسئولین و رهبران سازمان ها و احزاب، همه گونه مجازات اعدام و گسترش آنرا در جمهوری اسلامی محکوم و خواست خود را برای جلوگیری از اعدام جوانان و نوجوانان ایران در این برهه خاص آزادیخواهی در ایران اعلام دارد.
محورهای مورد بحث به ترتیب زیر انجام پذیرفت:
روز اول
حقوق بشر: نقض حقوق انسانی در ایران
خشونت و مجازات دولتی در ایران
روز دوم
اعدام و خشونت بر اقوام در ایران
اعدام و خشونت بر ادیان و مذاهب در ایران
نگاهی واقع گرایانه به موقعیت تزلزل آمیز رژیم و گسترش خشونت و اعدام
این کنفرانس با حضور سازمانها و احزاب متفاوت با دیدگاههای مختلف در یک محیط بسیار صمیمی و اتحاد گونه به انجام رسید و از زاویه های متفاوت به بحث و تبادل نظر و ارائه پیشنهاد پرداخت.
کنفرانس از تمامی نهادهای مدنی که خود در زمره آسیب دیده گان وقایع اخیر هستند، مانند "مادران عزادار" که همواره با تلاش و استقامت، اعتراض خود را اعلام داشته اند نیز دعوت بعمل آورد که خانم تونیا ولی اوغلی از سوی نهاد "همبستگی با مادران عزادار" در شهر کلن، در کنفرانس حضور پیدا کردند و خود در زمره بانیان این کنفرانس تلاش گسترده ای را انجام دادند که موجب نهایت سپاس است.
از سوئی دیگر در این نشست دو روزه تلاش گسترده شرکت کنندگان بر حمایت از خانواده های زندانیان سیاسی، خانواده های اعدام شدگان و کسانی قرار گرفت که در انتظار حکم و اجرای اعدام به سر میبرند.
بسیاری از شرکت کنندگان پیشنهاد بررسی های عمیق تر و ژرف تری را برای ریشه یابی خشونت فرهنگی و اجتماعی در ایران را پیشنهاد دادند و گروهی دیگر به بنیاد فکری اعدام کنندگان و تماشاگران اعدام اشاره داشتند.
گروهی دیگر به خشونت در قوانین و خشونت در عملکرد حاکمیت جمهوری اسلامی در سه دهه گذشته به عنوان ریشه بسیاری از آسیب های اجتماعی و خشونت در جامعه اشاره کردند. تاکید بر اینکه هویت اسلامی حاکمیت به معنای اعدام از طریق سنگسار و یا اعدام اطفال زیر هجده سال تحت عنوان قصاص، ابعاد دیگری را از صلب حق حیات در ایران بوجود آورده است.
در نهایت، همگان بر جامعه ای بدون خشونت تاکید وتلاش داشتند و امید به روزی که تمامی ایرانیان بتوانند فارغ از تهدید و شکنجه و تجاوز و اعدام زندگی آرامی داشته باشند.
مقالاتی که در طی همین دوره کوتاه در رابطه با این کنفرانس بدست ما رسیده است نیز نشان از اهمیت مطلب و نگرانی از اعدام هاست ، این مقالات از داخل و خارج از ایران است که در آینده بسیار نزدیکی در سایت انجمن پژوهشگران ایران قرار خواهد گرفت.
در این کنفرانس اضطراری به رغم کوتاهی زمان برنامه ریزی و برگزاری و کمبود آگاهی رسانی چه برای سخنرانان و چه برای شرکت کنندگان و تماشاگران، 28 نفر بصورت فردی و نمایندگی سازمان ها و احزاب در کنفرانس حضور داشتند که اسامی آنها در زیر آمده است. بدلیل اضطراری بودن این کنفرانس و کمبود وقت، تعداد بیشماری از کسانی که ابراز علاقه به شرکت و حمایت از لغو همه گونه مجازات اعدام در ایران را داشتند امکان حضور و شرکت در کنفرانس را پیدا نکردند.
کنفرانس اضطراری اعدام در کلن از پوشش خبری بسیاری برخوردار بود کما اینکه در طول این دو روز، کنفرانس بطور کامل و تصویری زیر پوشش شبکه جهانی اینترنت و همچنین از طریق برنامه زنده تلویزیون به شکل مستقیم از طریق برنامه ماهواره ای تلویزیون E2 پخش گردید که لازم می داند از زحمات ارزنده آقای امید امیدوار مدیر مسئول این تلویزیون قدردانی گردد.
در این کنفرانس سه شبکه دیگر تلویزیون ماهواره ای تیشک، روژهلات و آسوسات نیز برنامه های این دو روز را زیر پوشش قرار دادند که موجب نهایت سپاسگزاری است.
سایت های دیگراینترنتی مانند سایت اخبار روز، گویا و ... نیز بدون تردید در آگاهی و اطلاع رسانی نهایت همکاری و محبت را داشته اند که موجب سپاس فراوان است.
کنفرانس با پیشنهاد انجمن پژوهشگران ایران به تعهد برای حمایت متقابل و استفاده از تمام توان افراد، گروهها، سازمان ها، احزاب سیاسی و تمامی فعالان و نهادهای حقوق بشری برای محکوم کردن احکام اعدام در هر کجای ایران با تدوین قطعنامه ای به پایان رسید.
انجمن پژوهشگران ایران با سپاسگزاری از تمامی شرکت کنندگان، بینندگان و شنوندگان دو روزه این کنفرانس اضطراری با خوشحالی اعلام میدارد که امیدواراست این کنفرانس و قطعنامه با تمامی گوناگونی عقاید حاضر، اولین قدم مشترک و همگام برای لغو همه گونه مجازات اعدام در ایران بشود.
انجمن پژوهشگران ایران

Wednesday, December 2, 2009

به‌سه‌رهاتی مێرێکی به‌خته‌وه‌ر


دوای ئه‌وه‌ی پادشایه‌ک له‌جێدا که‌وت ڕایگه‌یاند،"نیوه‌ی‌ وڵاتی ژێر ده‌سه‌ڵاتداری خۆی به‌و که‌سه‌ ده‌به‌خشێ بکارێ تیماری کات".
سه‌رجه‌م مرۆڤه‌ به‌ڕاوته‌گبیره‌کان کۆبوونه‌وه‌ بۆ ئه‌وه‌ی بزانن چلۆن ده‌کری که‌نه‌فتی پاشا چاره‌سه‌ر بکه‌ن، لێ که‌س کارێکی ئه‌وتۆی له‌ ده‌ست نه‌هات.
یه‌کێک له‌و مرۆڤه‌ ژیرانه،‌ گوتی:
له‌و بڕوایه‌ دایه‌‌ ئه‌گه‌ر بێتوو مرۆڤێکی به‌خته‌وه‌ر په‌یدا بکه‌ن‌و کراسه‌که‌ی به‌ری له‌به‌ر پاشا بکه‌ن، ‌ده‌توانێ رێگایه‌ک بۆ چاره‌سه‌ری نه‌خۆشی شا بێت.
شا هه‌موو ده‌ست‌و پێوه‌نده‌کانی خۆی بۆ دیتنه‌وه‌ی مرۆڤێکی به‌خته‌وه‌ر ڕاسپارد. ئه‌وان سه‌رتاسه‌ری وڵات گه‌ران، لێ نه‌یانتوانی که‌سێکی به‌خته‌وه‌ر ببینه‌وه‌. ته‌نانه‌ت که‌سێک په‌یدا نه‌بوو به‌ ته‌واوه‌تی سه‌باره‌ت به‌ ژیانی خۆی ڕه‌زامه‌ندی ده‌رببڕێ. ئه‌وه‌ی سامانی هه‌بوو، نه‌خۆش بوو. ئه‌وه‌ی ساغ‌و سه‌لیم بوو به‌ ده‌ست هه‌ژارییه‌وه‌ ده‌یناڵاند، یان ئه‌گه‌ر ساغڵه‌م‌و ته‌ندروست بوو ژن‌و ژیانێکی نه‌شیاوی هه‌بوو. ئه‌گه‌ر خاوه‌ن ئه‌ولاد بوایه‌، منداڵه‌کانی تووش‌و ناڕه‌سه‌ن بوون. به‌ کورتی، هه‌ر که‌س شتێکی ئه‌وتۆ داوێنگیری بوو که‌ به‌ ده‌ستیه‌وه‌ بناڵینێ‌و سکاڵا بکات.
له‌ دوایین شه‌وه‌کان‌دا کوڕی پاشا له‌ ته‌نیشت خانوێکی قوڕینه‌ی هه‌ژارانه‌وه‌ تێپه‌ڕ ده‌بوو که‌ گوێی له‌ هێندێک تشت بوو:
"سوپاس خوایه‌ که‌ کاره‌کانم قوتار کردن. تێروپڕ نانم خواردوه‌وو ده‌توانم بۆی پاڵ که‌وم! ده‌توانم به‌ ته‌مای چی دیکه‌ بم؟
کوری شا به‌ بیستنی ئه‌م قسانه‌ بزه‌ی هاتێ‌، فه‌رمانی دا بۆ ئه‌وه‌ی کراسی ئه‌و مرۆڤه‌ هه‌ژاره‌ له‌ به‌ری دابکه‌نن‌و بۆ شای ببه‌ن تاکوو له‌به‌ری بکات‌، له‌ به‌رانبه‌ردا کابرای نه‌داریش هه‌رچی ده‌وێت بۆی دابین بکه‌ن. ڕاسپێردراوه‌کانی کوڕی شا خۆیان به‌ ماڵی کابرای هه‌ژاردا کرد، به‌ڵام ئه‌و پیاوه‌ ده‌ست کورته‌ ئه‌ونده‌ نه‌دار بوو که‌ ته‌نانه‌ت خاوه‌نی کراسێک نه‌بوو.!
نووسه‌ر: لئو تولستۆی
وه‌رگێر بۆ کوردی: ڕه‌حیم ڕه‌شیدی
وه‌رگێر بۆ فارسی: (...)
سه‌رچاوه‌: ئینتڕنێت

-------------
داستان مرد خوشبخت
پادشاهی پس از اينكه بیمار شد گفت:
" نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند".
تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست.
تنها یکی از مردان دانا گفت:
که فکر می کند می تواند شاه را معالجه کند. اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می شود.
شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد. آن ها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد. آن که ثروت داشت، بیمار بود. آن که سالم بود در فقر دست و پا می زد، یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.
آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبه ای محقر و فقیرانه رد می شد که شنید یک نفر دارد چیزهایی می گوید:
" شکر خدا که کارم را تمام کرده ام. سیر و پر غذا خورده ام و می توانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری می توانم بخواهم؟ "
پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند. پیك ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی كلبه رفتند،
اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود كه پیراهن نداشت!!!.
لئو تولستوی

Sunday, November 29, 2009

لطفا ببینید. (video)

مصاحبه مازیار بهاری با تلوزیون.سی.بی اس. در رد سناریوی اعترافاتش در زندان رژیم، آنرا ببینید
مجله نیوزویک، در آخرین شماره خود گزارش مشروحی از دوران زندان و شکنجه و اعتراف گیری از "مازیاربهاری" خبرنگار و گزارشگر خود دارد. مازیار بهاری را پس از انتخابات 22 خرداد دستگیر کردند و پس از اعتراف گیری و نمایش آن در تلویزیون آزادش کردند. او اکنون از ایران خارج شده و شرح دوران زندان و شکنجه خود را دراختیار تلویزیون ها و مطبوعات گذاشته است.
آنچه او، اکنون می گوید، نفی کامل اعترافاتی است که به زور شکنجه از او در زندان گرفتند و پخش کردند. او مصاحبه با شبکه تلویزیونی CBS گفت: وقتی می خواستند من را آزاد کنند، تهدید کرده بودند که در باره آنچه که در زندان دیدم و بر سر خودم آوردند دهان باز نکنم. با همین شرط به من اجازه خروج از ایران دادند. آنها به من گفتند «ما همه جا هستیم. اگر دهان باز کنی تو را در گونی کرده و به ایران بر میگردانیم!»
مازیار بهاری گفته است: من شکنجه فیزیکی و روانی شدم. با شلاق، مشت و لگد مرا در زندان زدند. به من می گفتند که مغز متفکر جاسوس رسانه ای هستم! چشم های من را تمام مدت می بستند، مگر در سلول. یکبار نوشته هائی را مقابلم گذاشتند که مضمون آنها چنین بود "خدایا به من رحم کن. خدایا به من کمک کن". بعد از آن، یک صبح زود، ساعت 4 من را بیدار کردند و گفتند می خواهیم اعدامت کنیم. من تحت این فشارها، قبول کردم آنچه را که آنها می خواهند در دادگاه بگویم. یعنی بگویم که جاسوسم.»
مازیار بهاری از روزهای راهپیمائی و شلیک بسیج و نیروهای انتظامی به سوی مردم گفته است و حتی فیلمی را که تاکنون کمتر دیده شده بود، تلویزیوین CBS نشان میدهد که بهاری با تاثر بسیار تیر خوردن یک جوان و سرنگون شدن او را تائید می کند.
او می گوید که بازجوی وی تصور می کرده "نیوجرسی" بهشت است و در آنجا می توان 72 زن داشت! و به من بخاطر زندگی در این بهشت حسادت می کرد. به من گفتند که اینجا (زندان اوین) پایان زندگی توست.
بهاری در بخش دیگری از مصاحبه تلویزیون و همچنین در گزارشی که نیوزویک به قلم وی منتشر کرده با قاطعیت می گوید و می نویسد که در ایران حکومت در اختیار سپاه پاسداران است.
لطفا برای دیدن برنامه لینک زیر را کلیک کنید:

http://www.cbsnews.com/video/watch/?id=5737140n

Thursday, November 26, 2009

ڕۆژی نێونه‌ته‌وه‌یی خه‌بات دژ به‌ توندوتیژی له‌ هه‌مبه‌ر ژنان


توندوتیژی له‌ بنه‌ڕه‌تدا یه‌کێک له‌ گرفته‌ به‌رچاوو‌ داخهێنه‌ره‌کانی کۆمه‌ڵگای مرۆڤایه‌تییه.‌‌ ئه‌م په‌تایه‌ له‌ شکڵ‌و شێوازی جوراوجۆردا خۆی ده‌رده‌خات‌و پتر گرێدراوی کۆمه‌ڵگا دواکه‌وتوو ناسه‌قاگیره‌کانه‌ که‌ دیکتاتۆری باڵی ڕه‌شه‌ی به‌سه‌ردا کێشاوه‌و له‌وان‌دا که‌ش‌و‌ هه‌وای له‌بار بۆ په‌روه‌رده‌و ڕاهێنانی مرۆڤ ته‌وه‌رانه‌‌و دێموکڕاتیک وه‌کوو پێویست نه‌هاتۆته‌ گورێ. ئه‌گه‌ر له‌م به‌ستێنه‌دا ته‌نیا ئاوڕ وه‌سه‌ر توندوتیژی دژی توێژی ژنان بده‌ینه‌وه‌، ئاماره‌کان له‌م بازنه‌یه‌دا گه‌لێک داخهێنه‌ره‌. ئه‌وه‌ له‌ حاڵێک دایه‌ که‌ توندوتیژی له‌ نێو بنه‌ماڵه‌داو به‌ شێوه‌ی که‌س پێنه‌زان زۆر زیاتر له‌ ڕاده‌ی ئه‌و توندوتیژیانه‌یه‌ که له‌ کۆمه‌ڵگاداو له‌ ئاستێکی به‌رینتردا ڕوو ده‌ده‌ن‌و‌ ئاشکرا ده‌بن‌و پینه‌وپه‌ڕۆ ناکرێن.
لێره‌دا به‌ کورتی ئاو‌ڕیک له‌ چۆنیه‌تی هاتنه‌ گۆڕێی بیرۆکه‌ی ڕۆژی نێونه‌ته‌وه‌یی خه‌بات دژ به‌ توندوتیژی له‌ هه‌مبه‌ر ژنان‌دا ده‌ده‌ینه‌وه‌.
رێکه‌وتی 25ی نوامبری ساڵی 1960ی زایینی‌ له وڵاتی دۆمینیکن‌و له‌ سه‌رده‌می ده‌سه‌ڵاتداریه‌تی سه‌ره‌ڕۆیانه‌ی رافایل تورجیلودا، سێ خوشک به‌ نێوه‌کانی، ماریت ترزا، بتریه میرابل‌و منیروا پاش ئه‌وه‌ ماوه‌ی چه‌ند مانگ له‌ به‌ندیخانه‌دا به‌ تاوان وه‌پاڵدانی تێکۆشانی سیاسیی دژی حکوومه‌ت جه‌زره‌به‌یان دیت، دواتر له‌ دار دران.
21ساڵ دوای ئه‌و رووداوه واته ساڵی 1981 له رۆژانی 17 تا 21 ژوئیه له شاری بوگوتا پێته‌ختی وڵاتی کۆلۆمبیا کۆنفرانسێک له لایه‌ن رێکخراوه‌کانی داکۆیکاری مافی ژنان‌و لایه‌نگرانی مافی یه‌کسانی له ئه‌مریکای لاتین‌و دوورگه‌کانی کارائیب به‌رێوه‌ چوو. له‌و کۆنفڕانسه‌دا پێشنیار کرا، وه‌کوو به‌ بیر هێنانه‌وه‌و رێزگرتن له‌ خه‌باتی ئه‌و سێ خوشکه‌ رۆژی ئێعدامی وان به رۆژی خه‌بات دژ به‌ توندوتیژی دژی ژنان دیاری بکرێت، به‌ڵکوو ئه‌وه‌ ده‌ره‌تانێ بێ بۆ ئه‌وه‌ی کۆمه‌ڵانی خه‌ڵک پتر له‌گه‌ڵ توندوتیژی دژ به‌ ژنان ئاشنا بن‌، لایه‌نه‌کانی بناسن‌و دژبه‌ری له‌گه‌ڵ‌دا بکه‌ن.
دوای ئه‌مه‌، ساڵی 1999ی زایینی رێکخراوی نه‌ته‌وه‌ یه‌کگرتووه‌کان ئه‌و رۆژه‌ی وه‌کوو رۆژی نێونه‌ته‌وه‌یی دژ به‌ توندوتیژی دژی ژنان په‌سه‌ند کرد، ساڵێک دواتر ئه‌نجوومه‌نی ئاسایشی رێکخراوی نه‌ته‌وه‌ یه‌کگرتووه‌کان بریارنامه‌ی 1325ی له‌ ژێر ناوی "ژنان گه‌ڵاڵه‌ی ئاشتی‌و ئاسایش‌" په‌سه‌ند کرد.
کۆمیسیۆنی ژنانی سه‌ر به‌ رێکخراوی نه‌ته‌وه یه‌کگرتووه‌کان له ساڵی 1946دا بۆ کار کردن له‌ هه‌مبه‌ر گرفتی ژنان‌و مافه‌کانیان پێکهات. سه‌ره‌ڕای تێکۆشانی ئه‌م کۆمیسیۆنه‌ به‌رنامه‌ی تایبه‌ت سه‌باره‌ت به‌ مافی ژنان له ساڵی 1967دا په‌سه‌ند کرا. ئه‌و به‌رنامه‌یه بوو به‌ بناخه‌ی جارنامه‌ی مافی ژنان که له ساڵی 1979 له‌ لایه‌ن ڕێکخراوی نه‌ته‌وه‌ یه‌کگرتوه‌کانه‌وه‌ په‌سه‌ند کراوه‌.
تاکوو کاتی نووسینی ئه‌م وتاره‌ له‌ 114 وڵاتی جیهان‌دا به‌ کار هێنانی توندوتیژی دژی ژنان له‌ ڕووی یاسایه‌وه‌ هیچ به‌ربه‌ستێکی له‌ به‌رده‌م‌دا دانه‌ندراوه‌. ته‌نیا له‌ ماوه‌ی 13 ساڵی ڕابردوودا له‌ کۆماری کۆنگۆ پتر له‌ 200 هه‌زار ژن ده‌سدرێژیان کراوه‌ته‌ سه‌ر، په‌ره‌ گرتنی ئه‌م دیارده‌ ئه‌و ئاکامه‌ی لێکه‌وته‌وه‌ که‌ رێکخراوی نه‌ته‌وه‌یه‌کگرتوه‌کان ئه‌و ڕاستییه‌ له‌به‌رچاو بگرێ که‌ ده‌سدرێژی کردنه‌ سه‌ر ژنان له‌ کاتی شه‌ڕو داگیرکاری‌دا وه‌کوو تاوان دژی مرۆڤایه‌تی چاوی لێده‌کرێ.
یاسای رێکخراوی نه‌ته‌وه‌ یه‌کگرتووه‌کان به‌م جۆره‌ توندوتیژی دژی ژنان پله‌ به‌ندی ده‌کات:
1. هه‌ر شێوه توندوتیژی‌یه‌ک که ئاکامه‌که‌ی ببێته هۆی زیان‌ یان ئازاری رۆحی، جیسمی یان جنسی، هه‌ره‌ها هه‌ڕه‌شه کردن، یان به‌ زۆر یان خۆ به‌ ناوی دڵسۆزی بۆ به‌رته‌سک کردنی ئازادی ژنان له کۆمه‌ڵگاو بنه‌ماڵه‌دا له خۆ ده‌گرێت.
شێوه‌کانی توندوتیژی دژی ژنان:
1. جیسمی:
لێدان له‌ ‌ هه‌ر شکڵ‌و شێوه‌یه‌کدا، له‌ قژکێشان‌و داپلۆسینه‌وه‌ بگره هه‌تا قه‌تلی نامووسی، تۆندوتیژییه‌.
2. رۆحی:
هه‌ڕه‌شه لێکردن، جنێو پێدان، بێحورمه‌تی‌ کردن، تۆمه‌ت‌ وه‌پاڵدان، ئه‌مه‌ هه‌موو ئه‌و بوارانه‌ ده‌گرێته‌وه‌ که‌ له‌ باری ڕۆحییه‌وه‌ ئازاری ژنانی لێبکه‌وێته‌وه‌.
3. جنسی:
به‌ زۆر تیکه‌ڵ بوون له‌گه‌ل ژن، ئه‌گه‌ر مێردیشی بێ، هه‌ر جوره‌ هه‌وڵدان بۆ پێوه‌ندی جنسی له‌ گه‌ڵ ژنان به‌ بێ ئۆگری‌و ره‌زامه‌ندی ژن، توندوتیژی دژی ژنانه‌.
4. کۆمه‌ڵایه‌تی:
ئا. له‌ په‌راوێز خستن، هه‌ڵسوکه‌وتی نه‌شیاوو ساردو سڕی له‌ پێوه‌ندی‌دا له‌ لایه‌ن بنه‌ماڵه‌وه‌ به‌رانبه‌ر به‌و کچ و ژنانه‌ی که‌ له‌ قسه‌ی نێرینه‌‌و ئه‌ندامانی دیکه‌ی بنه‌ماڵه‌ وه‌ک باب، خاڵ، باوه‌ گه‌وره، دایک، خوشک، پور، برا، مێرد، مام، دایه‌ گه‌وره‌و... لایان داوه،‌ یان به‌ پێی ویست‌و دڵخۆازی ئه‌وان هه‌ڵسوکه‌وت ناکه‌ن، به‌شێک له‌ توندوتیژی دژی ‌ ژنانه‌.
ب. چاوه‌دێری کردنی توندوتۆڵی کچان و ژنان له‌ لایه‌ن بنه‌ماڵه‌‌و که‌س‌و کاره‌وه‌.
س. بێبه‌ش ‌کردنی کچان‌و ژنان یان به‌رته‌سک‌ کردنی ئاستی به‌شداری ئه‌وان له‌ چالاکییه‌ سیاسیی‌و کۆمه‌ڵایه‌تییه‌کاندا‌ به‌ بیانووی پاراستنی شه‌ره‌ف‌و ناوبانگی بنه‌ماڵه‌وه‌.
د. ناچار کردنی کچان‌و ژنان به‌ له‌به‌ر کردنی جل‌و به‌‌رگی تایبه‌تی‌و ڕه‌چاو نه‌کردنی مافی له‌به‌ر کردن‌و پۆشین‌ بۆ ئه‌وان توندوتیژییه‌.
5. ئابووری:
له زۆربه‌ی وڵاتانی دونیا ژنان ئه‌رکی کار کردن‌و خزمه‌ت به‌ بنه‌ماڵه‌یان له‌سه‌ر شانه‌، لێ به‌ جێ گه‌یاندنی ئه‌و ئه‌رکه وه‌کوو کار بۆیان حه‌ساو ناکرێ، هه‌ر بۆیه پتر ژنان له باری ئابوورییه‌وه به‌ مێرد یان پیاوانی بنه‌ماڵه‌وه‌ به‌ستراونه‌ته‌وه‌. کچان به‌ هۆی ئه‌وه‌ی که‌ له‌ زۆر کۆمه‌ڵگادا مافی کار کردنیان له‌ ده‌ره‌وه‌ی ماڵ نییه‌ ده‌بێ له لایه‌ن باب یان برا یارمه‌تی ئابووری وه‌رگرن، ئه‌مه‌ش گه‌لێک جاران مێینه‌ له‌ به‌رانبه‌ر فه‌رمانبه‌ری‌و ویستی نێرینه‌دا مل که‌چ ده‌کات.
گومانی تێدا نیه‌ کۆمه‌ڵی کورده‌واری له‌ لایه‌ک به‌ هۆی نه‌بوونی ئازادی‌، له‌ ئارادا بوونی کولتووری پیاو مه‌زنانه‌و زاڵ بوونی سیسته‌مێکی کۆنه‌په‌رستانه‌ له‌ ماوه‌ی ده‌یان ساڵی ڕابردوودا بۆته‌ مه‌یدانێکی پان‌و به‌رین بۆ به‌رهه‌م هاتنه‌وه‌ی توندوتیژی دژی ژنان. ئه‌م توندو تیژییه‌ له‌ ئاخاوتن، قسه‌ی سووک‌و ناشرینه‌وه‌ بگره‌ تاکوو لێدان‌، داپڵۆسین، دارکاری کردن‌، داغ کردن‌و له‌ ئاکام‌داو له‌ دوایین پله‌ی خۆی‌دا واته‌ کوشتن‌و له‌ نێو بردن به‌رچاو ده‌که‌وێت، دیارده‌یه‌ک که‌ به‌ جۆریک شه‌ره‌ف پارێزی‌و ئازایه‌تی چاوی لێده‌کرێ...
ئیدی ئه‌وه‌ ته‌نیا یاسای کۆنه‌په‌رستانه‌و داوو ده‌زووی سیسته‌می داڕزاوی ده‌سه‌لاتی نا خه‌ڵکی نیه‌ که‌ کۆسپ‌و کڵو له‌ به‌رده‌م ئازادی‌و مافه‌کانی ژنانی مه‌دا داده‌نێ، به‌ڵکوو کولتوری قیزه‌وه‌نی پیاو مه‌زنی‌و به که‌م‌ گرتنی مێینه‌ سه‌رتاپای جومگه‌کانی کۆمه‌ڵگای گرتۆته‌وه‌و زۆربه‌ی تاکه‌کانی کۆمه‌ڵگای کوردستان به‌ ڕه‌فتارو هه‌ڵسوکه‌وتی نه‌شیاو له‌ په‌ره‌ پێدان‌و چڕترکردنه‌وه‌ی دیارده‌ی توندوتیژی دژ به‌ ژنان ده‌ور ده‌بینن‌‌و به‌داخه‌وه‌ تێیدا به‌شدارن.
ئه‌گه‌ر سه‌رنج بده‌ینێ، زۆر زوو له‌و ڕاستییه‌ ده‌گه‌ین که‌ ده‌ست بردن بۆ ژنان، وه‌دوو که‌وتنیان له‌ لایه‌ن پیاوانه‌وه‌، تانه‌و ته‌شه‌ر لێدان‌، قسه‌ بۆ هه‌ڵبه‌ستن‌و ناوزڕاندن له‌ پانتایی کۆمه‌ڵگادا هه‌یه‌‌و که‌س ناتوانێ حاشای لێبکات، ئه‌م ڕه‌فتاره‌ بۆ هه‌ر مه‌به‌ستێک بێ‌ خزمه‌ت کردنه‌ به‌و داموده‌زگا داپلۆسێنه‌ره‌ که‌ هه‌موو ژیانی خه‌ڵکی کۆمه‌ڵگاکه‌ی له‌گه‌ڵ دژواری‌و تاقه‌ت پڕووکێنی ڕووبه‌ڕوو کردوه‌.
کێ هه‌یه‌ که‌ بتوانێ چاو له‌ ئاست ئه‌و ڕاستییه‌‌دا بقونجێنێ که‌ ئێستاش به‌شێکی زۆر له‌ ژنان له‌ ترسی ئابڕووی خۆیان‌و له‌به‌ر‌ تێکبه‌رنه‌بوونی پیاوان ئه‌و توندو تیژییه‌ی له شوێنی کار، یان‌ سه‌ر شه‌قامه‌کان‌و کۆڵانه‌کانی نیشتمانی مه‌دا دژ به‌وان ده‌کرێ ده‌شارنه‌وه‌و به‌مه‌ش ئه‌وان بۆ خۆیان ڕاست له‌ جێگر کردنی ئه‌و نوڕم‌و یاسایانه‌دا ده‌بنه‌ ئه‌کته‌رێکی ده‌ورگێر که‌ ئه‌وه‌ش‌ به‌ مه‌یلی پیاوانی چاوچنۆک‌و چلێسه‌...
به‌ڕاستی ئه‌وان ده‌بی چ بکه‌ن، ده‌رکاندنی ڕه‌نگه‌ ببێته‌ هۆکاری سووربوونی ده‌ستی باوک‌، برا، مام، برازاو...به‌ خوێن، ده‌بێته‌ ده‌ره‌تانێ بۆ ئه‌وه‌ی ده‌روجیران، خزم‌و ناسیاوان هه‌ر ژنه‌ی قوربه‌سه‌ر به‌ تاوانبارو هۆکاری کێشه‌که‌ بزانن‌و به‌ قسه‌ی سووک‌و بردنه‌ ژێر پرسیای که‌سایه‌تی ئه‌و ته‌نیا له‌به‌ر ژن بوونی، سه‌دان جار له‌ خۆی‌دا وردو خاشی بکه‌ن، ئالێره‌دایه‌ که‌ ژن بوون ده‌بێته‌ جۆرێک له‌ شوره‌یی‌و پرۆسه‌ی ژێر ده‌سته‌ بوون‌و خۆم به‌ که‌م گرتن‌، ته‌نانه‌ت خۆ به‌ سه‌رچاوه‌ی نه‌گبه‌تی‌و نه‌هامه‌تی زانیین به‌ قوڵی جێده‌گرێ‌و له‌ هه‌ناوی‌دا ریشه‌ داده‌کوتێ‌.
ئه‌گه‌ر نایدرکێنێ هه‌ر خۆی ده‌خواته‌وه‌و پیش ده‌باته‌وه‌. ناشبێ بۆ خۆی زار بکاته‌وه‌ چوونکه‌ ئه‌و ژنه‌‌و له‌و وێرانه‌ نیشتمانه‌دا ده‌نگ هه‌ڵبڕینی ژنان له‌سه‌ر مافه‌کانیان ئه‌گه‌ر بۆ پیاوان ئازایه‌تی‌و بوێرییه‌، ئه‌وا بۆ خاتوونه‌کان زمان درێژی‌و بێ حه‌یایی‌و ڕوو هه‌ڵماڵدراوییه‌‌!
تاکوو ئێستاش ژنانی پاشماوه‌ی ئه‌نفال، ژنانی دیل‌و گیراو له‌ به‌ندیخانه‌کانی داگیرکه‌رانی کوردستان‌دا له‌ ترسی په‌راوێز که‌وتنی خۆیان‌و درز بردنی شان‌و شه‌وکه‌تی پیاوو بنه‌ماڵه‌کانیان نه‌یانوێراوه‌و ناوێرن سه‌باره‌ت به‌و هه‌موو تاوان‌و ده‌سدرێژیانه‌ بێنه‌ گۆ‌و بنووسن‌و درگای قه‌ڵای بێده‌نگی بکه‌نه‌وه‌، به‌و کاره‌ هه‌م سیسته‌مه‌ داڕزاوه‌کانی زاڵ له‌ قاو بده‌ن، هه‌م باری ده‌روونی خۆیان سووک بکه‌ن، بوار ره‌خساندن بۆ ژنان بۆ ئه‌وه‌ی بێنه‌ ئه‌و مه‌یدانه‌وه‌ به‌ر له‌ هه‌موو شتێک ئه‌رکی پیاوانه‌ که‌ په‌راوێزی ئاسایشی‌و رێزگرتنیان بۆ مسوگه‌ر بکه‌ن، ئه‌رکی پیاوانه‌ چونکه‌ کۆمه‌ڵگاکه،‌ کۆمه‌ڵگایه‌کی نێرسالاره‌‌و پیاوه‌ له‌ زۆربه‌ی هه‌ره‌ زۆری بواره‌کان‌دا به‌ ناڕه‌وا خاوه‌ن ماف‌و بڕیار ده‌ره‌...
دواخستنی خه‌بات بۆ وه‌دی هاتنی مافه‌کانی ژنان به‌ هه‌ر بڕوبیانوویه‌ک‌و له‌ ژێر هه‌ر ناوێک‌دا ناڕه‌وایه‌، جا ئه‌و ناڕه‌وایه‌ چ به‌ ناوی ئایین‌و خوداوه‌ بێ، یان خه‌بات بۆ دابین بوونی سته‌می نه‌ته‌وایه‌تی بێ، یان شه‌ق کردنی ریزی یه‌ک گرتووی چینی کرێکار‌، خه‌بات بۆ دژایه‌تی له‌گه‌ڵ توندوتیژی دژی ژنان هه‌ر ئێستا، هه‌ر ئه‌مڕۆ، چوونکا ئه‌زموون ئه‌و ڕاستییه‌ی نیشان داوه‌ که‌ پاش هاتنه‌ ئارای ئازادی‌‌و نه‌مانی سته‌می نه‌ته‌وایه‌تی له‌ زۆر کۆمه‌ڵگادا دیسانه‌وه‌ به‌ هۆی نه‌بوونی کولتووری دێموکڕاتیک ژنان هه‌ر ئه‌وه‌یان به‌سه‌ر هاتۆته‌وه‌ که‌ له‌سه‌رده‌می داگیرکاری‌و سه‌ره‌رۆیی‌دا داوێن گیریان بوه‌، بگره‌ زۆر جاران ئه‌گه‌ر ئاستی به‌شداری ئه‌وان له‌ گۆڕان‌و خه‌بات‌دا ڕه‌چاو بکه‌ین، ڕاده‌ی سته‌م له‌سه‌ریان زۆرتر بوه‌..‌.
خه‌بات بۆ دژبه‌ری له‌ هه‌مبه‌ر توندوتیژی دژ به‌ ژنان ئه‌رکی هه‌ر مرۆڤێکی خاوه‌ن شکۆو ویژدان زیندوه، خه‌بات بۆ پاراستنی مافی ژنان، خه‌بات بۆ داکۆکی له‌ مافی مرۆڤه‌.

Wednesday, November 25, 2009

اینجا آسمان ابریست، آنجا را نمیدانم...اینجا شده پائیز، آنجا را نمیدانم...اینجا فقط رنگ است، آنجا را نمیدانم...اینجا دلی تنگ است، آنجا را نمیدانم. وقتی كه بچه بودم هر شب دعا ميكردم كه خدا يك دوچرخه به من بدهد. بعد فهميدم كه اينطوری فايده ندارد. پس يك دوچرخه دزديدم و دعا كردم كه خدا مرا ببخش .
هی با خود فکر می کنم، چگونه است که ما، در این سر دنیا، عرق می ریزیم و وضع مان این است و آنها، در آن سر دنیا، عرق می خورند و وضع شان آن است!...نمی دانم، مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن.
دکتر شریعتی

Monday, November 23, 2009

بازم متشکرم


يكی بود يكی نبود، يك بچه كوچك بد اخلاقی بود. پدرش به او يك كيسه پر از ميخ و يك چكش داد و گفت هر وقت عصبانی شدی، يك ميخ به ديوار روبرو بكوب.
روز اول پسرك مجبور شد 37 ميخ به ديوار روبرو بكوبد. در روزها و هفته های بعد كه پسرك توانست خلق و خوی خود را كنترل كند و كمتر عصبانی شود، تعداد ميخهایی كه به ديوار كوفته بود رفته رفته كمتر شد. پسرك متوجه شد كه آسانتر آنست كه عصبانی شدن خودش را كنترل كند تا آنكه ميخها را در ديوار سخت بكوبد.
بالأخره به اين ترتيب روزت رسيد كه پسرك ديگر عادت عصبانی شدن را ترك كرده بود و موضوع را به پدرش يادآوری كرد. پدر به او پيشنهاد كرد كه حالا به ازاء هر روزی كه عصبانی نشود، يكی از ميخهايی را كه در طول مدت گذشته به ديوار كوبيده بوده است را از ديوار بيرون بكشد.
روزها گذشت تا بالأخره يك روز پسر جوان به پدرش رو كرد و گفت همه ميخها را از ديوار درآورده است. پدر، دست پسرش را گرفت و به آن طرف ديواری كه ميخها بر روی آن كوبيده شده و سپس درآورده بود، برد.
پدر رو به پسر كرد و گفت:« دستت درد نكند، كار خوبی انجام دادی ولی به سوراخهايی كه در ديوار به وجود آورده ای نگاه كن!! اين ديوار ديگر هيچوقت ديوار قبلی نخواهد بود.
پسرم وقتی تو در حال عصبانيت چيزی را می گوئی مانند ميخی است كه بر ديوار دل طرف مقابل می كوبی. تو می توانی چاقوئی را به شخصی بزنی و آن را درآوری، مهم نيست تو چند مرتبه به شخص روبرو خواهی گفت معذرت می خواهم كه آن كار را كرده ام، زخم چاقو كماكان بر بدن شخص روبرو خواهد ماند. يك زخم فيزكی به همان بدی يك زخم شفاهي است.
دوست ها واقعاً جواهر های كميابی هستند، آنها می توانند تو را بخندانند و تو را تشويق به دستيابی به موفقيت نمايند. آنها گوش جان به تو می ارند و انتظار احترام متقابل دارند و آنها هميشه مايل هستند قلبشان را به رویما بگشايند»
لطفا اگر من در گذشته در دیوار شما حفره ای ایجاد کرده ام مرا ببخشید.

سنگینم از نگفتن

من

Sunday, November 22, 2009

چند درس زندگی - طنز

درس اول:
يه روز مسئول فروش، منشی دفتر، و مدير شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند…
يهو يه چراغ جادو روی زمين پيدا می کنن و روی اون رو مالش ميدن و جن چراغ ظاهر ميشه…
جن ميگه: من برای هر کدوم از شما يک آرزو برآورده می کنم…
منشی می پره جلو و ميگه: اول من، اول من!
من می خوام که توی باهاماس باشم، سوار يه قايق بادبانی شيک باشم و هيچ نگرانی و غمی از دنيا نداشته باشم !
پوووف! منشی ناپديد ميشه...
بعد مسوول فروش مي پره جلو و ميگه: حالا من، حالا من!
من می خوام توی هاوايی کنار ساحل لم بدم، يه ماساژور شخصی و يه منبع بی انتهای نوشيدنی! داشته باشم و تمام عمرم حال کنم ...
پوووف! مسوول فروش هم ناپديد ميشه…
بعد جن به مدير ميگه: حالا نوبت توئه…
مدير ميگه: من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن!!!
نتيجه اخلاقی: اينکه هميشه اجازه بده که رئيست اول صحبت کنه!
درس دوم:
يه روز يه کشيش به يه راهبه پيشنهاد می کنه که با ماشين برسوندش به مقصدش…
راهبه سوار ميشه و راه ميفتن…
چند دقيقه بعد راهبه پاهاش رو روی هم ميندازه و کشيش زير چشمی يه نگاهی به پای راهبه ميندازه…
راهبه ميگه: پدر روحانی، روايت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بيار…!
کشيش قرمز ميشه و به جاده خيره ميشه...
چند دقيقه بعد بازم شيطون وارد عمل ميشه و کشيش موقع عوض کردن دنده، بازوش رو با پای راهبه تماس ميده…!
راهبه باز ميگه: پدر روحانی! روايت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بيار!!!
کشيش زير لب يه فحش ميده و بيخيال ميشه و راهبه رو به مقصدش می رسونه…
بعد از اينکه کشيش به کليسا بر می گرده سريع ميدوه و از توی کتاب روايت مقدس ۱۲۹ رو پيدا می کنه و می بينه که نوشته: به پيش برو و عمل خود را پيگيری کن… کار خود را ادامه بده و بدان که به جلال و شادمانی که می خواهی ميرسی!!!
نتيجه اخلاقی: اينکه اگه توی شغلت از اطلاعات شغلی خودت کاملا آگاه نباشی، فرصتهای بزرگی رو از دست ميدی!!!
درس سوم :
بلافاصله بعد از اينکه زن پيتر از زير دوش حمام بيرون اومد پيتر وارد حمام شد
همون موقع زنگ در خونه به صدا در اومد
زن پيتر يه حوله دور خودش پيچيد و رفت تا در رو باز کنه…
همسايه شون "رابرت" پشت در ايستاده بود
تا رابرت زن پيتر رو ديد گفت: همين الان ۱۰۰۰ دلار بهت ميدم اگه اون حوله رو بندازي زمين!
بعد از چند لحظه، زن پيتر حوله رو ميندازه و رابرت چند ثانيه تماشا می کنه و ۱۰۰۰ دلار به زن پيتر ميده و ميره…!
زن دوباره حوله رو دور خودش پيچيد و برگشت
پيتر پرسيد: کی بود زنگ زد؟ زن جواب داد: رابرت همسايه مون بود…
پيتر گفت: خوبه… چيزي در مورد ۱۰۰۰ دلاری که به من بدهکار بود گفت؟!!
نتيجه اخلاقی: اگه شما اطلاعات حساس مشترک با کسی داريد که به اعتبار و آبرو مربوط ميشه، هميشه بايد در وضعيتی باشيد که بتونيد از اتفاقات قابل اجتناب جلوگيری کنيد!!!
درس چهارم :
من خيلي خوشحال بودم!
من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بوديم والدينم خيلی کمکم کردند دوستانم خيلی تشويقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده ای بود…
فقط يه چيز من رو يه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود…!
اون دختر باحال، زيبا و جذابی بود که گاهی اوقات بی پروا با من شوخی های ناجوری می کرد و باعث می شد که من احساس راحتی نداشته باشم…
يه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون برای انتخاب مدعوين عروسی!
سوار ماشينم شدم و وقتی رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت:
اگه همين الان ۵۰۰ دلار به من بدی بعدش حاضرم با تو ...!
من شوکه شده بودم و نمی تونستم حرف بزنم…
اون گفت: من ميرم توی اتاق خواب و اگه تو مايل به اين کار هستی بيا پيشم…
وقتی که داشت از پله ها بالا می رفت من بهش خيره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقيقه ايستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم…!
يهو با چهره نامزدم و چشمهای اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم!!!
پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بيرون اومدی…!
ما خيلی خوشحاليم که چنين دامادی داريم و هيچکس بهتر از تو نمی تونستيم برای دخترمون پيدا کنيم به خانواده ما خوش اومدي!!!
نتيجه اخلاقی: هميشه کيف پولتون رو توی داشبورد ماشينتون بذاريد!!!
درس پنجم :
يه شب خانم خونه به خونه بر نميگرده و تا صبح پيداش نميشه!
صبح بر ميگرده خونه و به شوهرش ميگه كه ديشب مجبور شده خونه يكی از دوستهاي صميميش (مونث) بمونه...
شوهر بر ميداره به ۲۰ تا از صميمی ترين دوستهای زنش زنگ ميزنه ولی هيچكدومشون حرف خانم خونه رو تاييد نميكنن!
يه شب آقاي خونه تا صبح برنميگرده خونه. صبح وقتی مياد به زنش ميگه كه ديشب مجبور شده خونه يكي از دوستهای صميميش (مذكر) بمونه...
خانم خونه بر ميداره به ۲۰ تا از صميمی ترين دوستهای شوهرش زنگ ميزنه: ۱۵ تاشون تاييد ميكنن كه آقا تمام شب رو خونه اونا مونده! ۵ تای ديگه حتي ميگن كه آقا هنوزم خونه اونا پيش اوناست!!!
نتيجه اخلاقی: يادتون باشه كه مردها دوستهای بهتری هستند !
درس ششم :
چهار تا دوست كه ۳۰ سال بود همديگه رو نديده بودند توی يه مهمونی همديگه رو می بينن و شروع می كنن در مورد زندگی هاشون برای همديگه تعريف كنن...
بعد از مدتی يكی از اونا بلند ميشه ميره دستشويی. سه تای ديگه صحبت رو می كشونن به تعريف از فرزندانشون:
اولی: پسر من باعث افتخار و خوشحالی منه. اون توی يه كار عالی وارد شد و خيلی سريع پيشرفت كرد.
پسرم درس اقتصاد خوند و توی يه شركت بزرگ استخدام شد و پله های ترقي رو سريع بالا رفت و حالا شده معاون رئيس و اونقدر پولدار شده كه حتی برای تولد بهترين دوستش يه مرسدس بنز بهش هديه داد !
دومي: جالبه. پسر من هم مايه افتخار و سرفرازی منه. توی يه شركت هواپيمايي مشغول به كار شد و بعد دوره خلبانی گذروند و سهامدار شركت شد و الان اكثر سهام اون شركت رو تصاحب كرده... پسرم اونقدر پولدار شد كه برای تولد صميميترين دوستش يه هواپيماي خصوصی هديه داد!!!
سومی خيلی: پسر من هم باعث افتخار من شده...
اون توی بهترين دانشگاههای جهان درس خوند و يه مهندس فوق العاده شد. الان يه شركت ساختمانی بزرگ برای خودش تاسيس كرده و ميليونر شده... پسرم اونقدر وضعش خوبه كه برای تولد بهترين دوستش يه ويلای ۳۰۰۰ متری بهش هديه داد!
هر سه تا دوست داشتند به همديگه تبريك می گفتند كه دوست چهارم برگشت سر ميز و پرسيد اين تبريكات به خاطر چيه؟!
سه تای ديگه گفتند: ما در مورد پسرهامون كه باعث غرور و سربلندی ما شدن صحبت كرديم راستی تو در مورد فرزندت چی داری تعريف كنی؟!
چهارمی گفت: دختر من رقاص کاباره شده و شبها با دوستاش توی يه كلوپ مخصوص كار ميكنه!
سه تای ديگه گفتند: اوه مايه خجالته چه افتضاحی!!!
دوست چهارم گفت: نه! من ازش ناراضی نيستم. اون دختر منه و من دوستش دارم... در ضمن زندگی بدی هم نداره.
اتفاقا همين دو هفته پيش به مناسبت تولدش از سه تا از صميمی ترين دوست پسراش يه مرسدس بنز و يه هواپيمای خصوصی و يه ويلاي ۳۰۰۰ متری هديه گرفت!!!
نتيجه اخلاقی: هيچوقت به چيزی كه كاملا در موردش مطمئن نيستی افتخار نكن!!!
درس هفتم :
توی اتاق رختكن كلوپ گلف، وقتی همه آقايون جمع بودند يهو يه موبايل روی يه نيمكت شروع ميكنه به زنگ زدن.
مردی كه نزديك موبايل نشسته بود دكمه اسپيكر موبايل رو فشار ميده و شروع می كنه به صحبت.
بقيه آقايون هم مشغول گوش كردن به اين مكالمه ميشن...
مرد: الو؟
صدای زن اونطرف خط: الو سلام عزيزم. تو هنوز توی كلوپ هستی؟
مرد: آره !
زن: من توی فروشگاه بزرگ هستم
اينجا يه كت چرمی خوشگل ديدم كه فقط ۱۰۰۰ دلاره! اشكالی نداره اگه بخرمش؟
مرد : نه. اگه اونقدر دوستش داری اشكالی نداره!
زن: من يه سری هم به نمايشگاه مرسدس بنز زدم و مدلهای جديد ۲۰۰۶ رو ديدم... يكيشون خيلی قشنگ بود قيمتش ۲۶۰۰۰۰ دلار بود!
مرد: باشه. ولی با اين قيمت سعی كن ماشين رو با تمام امكانات جانبی بخری!
زن: عاليه. اوه يه چيز ديگه اون خونه ای رو كه قبلا ميخواستيم بخريم دوباره توی بنگاه گذاشتن برای فروش. ميگن ۹۵۰۰۰۰ دلاره
مرد: خب…برو تا فروخته نشده پولشو بده. ولی سعي كن ۹۰۰۰۰۰ دلار بيشتر ندی!!!
زن: خيلی خوبه. بعدا می بينمت عزيزم... خداحافظ
مرد: خداحافظ
بعدش مرد يه نگاهی به آقايونی كه با حسرت نگاهش ميكردن ميندازه و ميگه: كسی نميدونه كه اين موبايل مال كيه؟!
نتيجه اخلاقی: هيچوقت موبايلتونو جايی جا نذارين!!!
درس هشتم :
يه زوج ۶۰ ساله به مناسبت سی و پنجمين سالگرد ازدواجشون رفته بودند بيرون كه يه جشن كوچيك دو نفره بگيرن.
وقتی توی پارك زير يه درخت نشسته بودند يهو يه فرشته كوچيك خوشگل جلوشون ظاهر شد و گفت: چون شما هميشه يه زوج فوق العاده بودين و تمام مدت به همديگه وفادار بودين من برای هر كدوم از شما يه دونه آرزو برآورده ميكنم!
زن از خوشحالی پريد بالا و گفت:
! چه عالي! من ميخوام همراه شوهرم به يه سفر دور دنيا بريم
فرشته چوب جادوييش رو تكون داد و پوف! دو تا بليط درجه اول برای بهترين تور مسافرتی دور دنيا توی دستهای زن ظاهر شد!
حالا نوبت شوهر بود كه آرزو كنه.
مرد چند لحظه فكر كرد و گفت:
… اين خيلي رمانتيكه ولی چنين بخت و شانسی فقط يه بار توی زندگي آدم پيش مياد
! بنابراين خيلی متاسفم عزيزم آرزوی من اينه كه يه همسری داشته باشم كه ۳۰ سال از من كوچيكتر باشه
زن و فرشته جا خوردند و خيلی دلخور شدند. ولي آرزو آرزوئه و بايد برآورده بشه.
فرشته چوب جادوييش رو تكون داد و پوف! مرد ۹۰ سالش شد!!!
نتيجه اخلاقی: مردها ممكنه زرنگ و بدجنس باشند، ولي فرشته ها زن هستند!!!
درس نهم :
يه مرد ۸۰ ساله ميره برای چك آپ. دكتر ازش در مورد وضعيت فعليش می پرسه و پيرمرد با غرور جواب ميده:
هيچوقت به اين خوبی نبودم. تازگيا با يه دختر ۲۵ ساله ازدواج كردم و حالا باردار شده و كم كم داره موقع زايمانش ميرسه
نظرت چيه دكتر؟!
دكتر چند لحظه فكر ميكنه و ميگه: خب بذار يه داستان برات تعريف كنم. من يه نفر رو می شناسم كه شكارچی ماهريه.
اون هيچوقت تابستونا رو برای شكار كردن از دست نميده... يه روز كه می خواسته بره شكار از بس عجله داشته اشتباهی چترش رو به جای تفنگش بر ميداره و ميره توی جنگل!
همينطور كه ميرفته جلو يهو از پشت درختها يه پلنگ وحشي ظاهر ميشه و مياد به طرفش شكارچی چتر رو می گيره به طرف پلنگ و نشونه می گيره و … بنگ! پلنگ كشته ميشه و ميفته روی زمين!!!
پيرمرد با حيرت ميگه: اين امكان نداره! حتما يه نفر ديگه پلنگ رو با تير زده!
دكتر يه لبخند ميزنه و ميگه: دقيقا منظور منم همين بود!!!
نتيجه اخلاقی: هيچوقت در مورد چيزی كه مطمئن نيستی نتيجه كار خودته ادعا نداشته نباش
(...)

Saturday, November 21, 2009

هدایت


بعضی وقتها ساده ترین جواب کنار دستمون ولی این قدر به دور دست ها نگاه می کنیم که آن را نمی بینیم.
شرلوك هولمز كارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرا نوردی و شب هم چادری زدند و زير آن خوابيدند .
نيمه های شب هلمز بيدار شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بيدار كرد و گفت:
نگاهی به آن بالا بينداز و به من بگو چه می بينی؟
واتسون گفت:
ميليونها ستاره مي بينم.
هلمز گفت:
چه نتيجه ميگيری؟
واتسون گفت:
از لحاظ روحانی نتيجه می گيرم كه خداوند بزرگ است و ما چقدر در اين دنيا حقيريم.
از لحاظ ستاره شناسی نتيجه می گيريم كه زهره در برج مشتری است، پس بايد اوايل تابستان باشد.
از لحاظ فيزيكی، نتيجه ميگيريم كه مريخ در موازات قطب است، پس ساعت بايد حدود سه نيمه شب باشد.
شرلوك هولمز قدری فكر كرد و گفت:
واتسون تو احمقی بيش نيستی. نتيجه اول و مهمی كه بايد بگيری اينست كه چادر ما را دزديده اند.
(...)

Friday, November 20, 2009

گوش کنید

گفتگو در مورد تجزیه‌ طلبی واعدام های اخیر در کردستان

Monday, November 9, 2009

آنفولانزای نوع A


دكتر وينای گويال
در هنگام اپيدمی جهانی يك بيماری، امكان عدم تماس با عامل آن بيماری تقريباً غيرممكن است در حاليكه امكان پيشگيری از ابتلاء به آن وجود دارد.
هنگامیی كه هنوز سالم هستيد و بدن شما علائمی از ابتلاء به آنفولانزای نوع A را نشان نمی ‌دهد، رعايت چند دستورالعمل ساده از ابتلاء به بيماری و يا توسعه آن جلوگيری می نمايد.
تنها راه ورود ويروس آنفولانزای نوع A از طريق دهان يا بينی می ‌باشد. برای پيشگيری از بيماری كافيست نكات زير را رعايت نمائيد:
1. دستهای خود را چندين بار در روز بشوئيد.
2 . هيچيك از اجزاء صورت خود را لمس نكنيد و در مقابل اين وسوسه مقاومت نمائيد. (مگر برای خوردن، نوشيدن، شستشو و ساير امور ضروری)
3. دوبار در روز با آب نمك ولرم قرقره نمائيد (می ‌توانيد از محلول ليسترين نيز استفاده نمائيد.) ويروس آنفولانزای نوع A از هنگام ورود از طريق دهان يا بينی به مدت 2 الی 3 روز در گلو باقی ‌مانده و همانجا تكثير می‌شود. با قرقره محلولهای ضد‌عفونی كننده مانند آب نمك يا ليسترين می ‌توانيد از تكثير ويروس و ابتلاء به بيماری جلوگيری نمائيد. اين توصيه ساده را بی ‌اهميت تلقی ننمائيد.
4. همانند بند 3، بينی خود را نيز حداقل يك بار در روز با آب نمك شستشو نمائيد. اين موضوع ممكن است برای برخی افراد كمی مشكل بنظر برسد اما با كمی تمرين موفق خواهيد شد. 5.مصونيت خود را از طريق مصرف غذاها و ميوه‌های حاوي ويتامين C افزايش دهيد. چنانچه ناچار از مصرف قرصهاي ويتامين C می ‌باشيد، از وجود روی (Zinc) در آنها اطمينان حاصل نمائيد.
6. هر چه می ‌توانيد مايعات گرم مانند چای،‌قهوه و .... بنوشيد. اثر نوشيدن مايعات گرم مشابه قرقره نمودن آب نمك اما بصورت معكوس می ‌باشد. با قرقره نمودن، ويروس را از بدن خارج می ‌نمائيم و با نوشيدن مايعات گرم، ويروس را به داخل معده انتقال ميی دهيم كه در آنجا امكان تكثير ندارد.
پيشنهاد می كنم اين دستورالعملها را برای سايرين نیز بفرستید. شما نمی ‌دانيد چه اشخاصی ممكن است با توجه به آن زنده بمانند.
--------------------------------------------
Dr. Vinay Goyal
The following message given by him, I feel makes a lot of sense and is important for all to know The only portals of entry are the nostrils and mouth/throat. In a global epidemic of this nature, it's almost impossible to avoid coming into contact with H1N1 in spite of all precautions. Contact with H1N1 is not so much of a problem as is
Proliferation.
While you are still healthy and not showing any symptoms of H1N1 infection, in order to prevent proliferation, aggravation of symptoms and development of secondary infections, some very simple steps, not fully highlighted in most official communications, can be practiced (instead of focusing on how to stock N95 or Tamiflu):
1.Frequent hand-washing (well highlighted in all official communications).
2. "Hands-off-the-face" approach. Resist all temptations to touch any part of your face (unless you want to eat, bathe…).
3. *Gargle twice a day with warm salt water (use Listerine if you don't trust salt). *H1N1 takes 2-3 days after initial infection in the throat/nasal cavity to proliferate and show characteristic symptoms. Simple gargling prevents proliferation. In a way, gargling with salt water has the same effect on a healthy individual that Tamiflu has on an infected one. Don't underestimate this simple, inexpensive and powerful preventative method.
4. Similar to 3 above, *clean your nostrils at least once every day with warm salt water. *Not everybody may be good at Jala Neti or Sutra Neti (very good Yoga asanas to clean nasal cavities), but *blowing the nose hard once a day and swabbing both nostrils with cotton buds dipped in warm salt water is very effective in bringing down viral population.*
5. *Boost your natural immunity with foods that are rich in Vitamin C (Amla and other citrus fruits).. *If you have to supplement with Vitamin C tablets, make sure that it also has Zinc to boost absorption.
6. *Drink as much of warm liquids (tea, coffee, etc) as you can. *Drinking warm liquids has the same effect as gargling, but in the reverse direction. They wash off proliferating viruses from the throat into the stomach where they cannot survive, proliferate or do any harm.
I suggest you pass this on to your entire e-list. You never know who might pay attention to it - and STAY ALIVE because of it.

Thursday, October 29, 2009

"توندوتیژی شاراوه‌".


له‌ ڕوانگه‌ی گاندییه‌وه‌ حه‌وت تشت به‌ بێ هه‌ڤدوو مه‌ترسیدارن:
1. سامان، بێ ماندوویی
2. چێژ، به‌ بێ ویژدان
3. زانیاری، بێ که‌سایه‌تی
4. بازرگانی، بێ خووڕه‌وشت
5. زانست، به‌ بێ مرۆڤایه‌تی
6. عیباده‌ت، به‌ بێ فیداکاری
7. سیاسه‌ت، به‌ بێ شکۆمه‌ندی‌و ویقار
گاندی ئه‌م حه‌وت خاڵه‌ی چه‌ند ڕۆژ به‌ر له‌ مردنی له‌سه‌ر کوته‌ کاغزێک نووسیوو پاشان دایه‌ ده‌ست نه‌وه‌که‌ی، لێکدانه‌وه‌ ئه‌وه‌یه‌ که‌ ناوبراو له‌ هه‌وڵدان بۆ بینینه‌وه‌ی بناغه‌کانی توندوتیژی‌دا ئه‌م بوارگه‌له‌ی ده‌ستنیشان کردوه‌. ڕه‌چاو کردنی ئه‌م چه‌ند خاڵه‌ لێبراوه‌نه‌تریین رێگا بۆ نه‌هاتنه‌ ئارای توندوتیژی له‌ کۆمه‌ڵ‌داو هه‌روه‌ها له‌ لایه‌ن تاکه‌ که‌سه‌وه‌یه‌.
توندوتیژییه‌ک که‌ وه‌کوو "توندوتیژی شاراوه‌" ناوی لێده‌بردرێت.
-----------------------------------------------------------------
از نظر گاندی هفت موردی که بدون هفت مورد ديگر خطرناک هستند:
1. ثروت، بدون زحمت
2. لذت، بدون وجدان
3. دانش، بدون شخصيت
4. تجارت، بدون اخلاق
5. علم، بدون انسانيت
6. عبادت، بدون ايثار
7. سياست، بدون شرافت
اين هفت مورد را گاندی تنها چند روز پيش از مرگش بر روی يک تکه کاغذ نوشت و به نوه‌اش داد. اعتقاد بر اين است که وی اين موارد را در جست و جوی خود برای يافتن ريشه‌های خشونت شناسايی کرد. در نظر گرفتن اين موارد، بهترين راه جلوگیری از بروز خشونت در يک فرد و يا جامعه است.
خشونتی که‌ آن را "خشونت پنهان" می نامند.

Wednesday, October 28, 2009


این روزها با وجود تمام مشکلاتی که گریبان گیر من است، همیشه این شعر احمد شاملو را زیر لب زمزمه میکنم:
روزی ما دوباره کبوترانمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود بوسه است
و هر انسان برای هر انسان برادری است.
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل
افسانه ایست
و قلب
برای زندگی بس است.
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.
روزی که آهنگ هر حرف زندگی است
تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانه ای ایست
تا کمترین سرود، بوسه باشد.
روزی که دوباره ما برای کبوترانمان دانه بریزیم...
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی
که دیگر نباشم

Monday, October 26, 2009

میدونی چرا ژانت رو اخراج کردم؟!

(...)
صبح که داشتم بطرف دفترم می رفتم سکرترم ژانت بهم گفت:"صبح بخیر آقای رئیس، تولدتون مبارک!"
از حق نمیشه گذاشت، احساس خوبی بهم دست داد از اینکه یکی یادش بود.
تقریباً تا ظهر به کارام مشغول بودم. بعدش ژانت درو زده و اومد تو و گفت:" میدونین، امروز هوای بیرون عالیه؛ از طرف دیگه امروز تولدتون هست، اگر موافق باشین با هم برای ناهار بریم بیرون، فقط من و شما!"
" خدای من این یکی از بهترین چیزهائی بوده که میتونستم انتظار داشته باشم. باشه بریم."
برای ناهار رفتیم و البته نه به جای همیشه گی برای ناهار بلکه با هم رفتیم یه جای دنج و خیلی اختصاصی. اول از همه دوتا مارتینی سفارش داده و از غذائی عالی در فضائی عالی تر واقعاً لذت بردیم.
وقتی داشتیم برمی گشتیم، ژانت رو به من کرده و گفت:"میدونین، امروز روزی عالی هست، فکر نمی کنین که اصلاً لازم نباشه برگردیم به اداره؟ مگه نه؟"در جواب گفتم:"آره، فکر میکنم همچین هم لازم نباشه." اونم در جواب گفت:" پس اگه موافق باشی بد نیست بریم به آپارتمان من."
وقتی وارد آپارتمانش شدیم گفتش:"میدونی رئیس، اگه اشکالی نداشته باشه من میرم تو اتاق خوابم... دلم میخواد تو یه جای گرم و نرم یه خورده استراحت کنم."
"خواهش می کنم" در جواب بهش گفتم. اون رفت تو اتاق خوابش و بعداز حدود یه پنج شش دقیقه ای برگشت. با یه کیک بزرگ تولد در دستش در حالی که پشت سرش همسرم، بچه هام و یه عالمه از دوستام هم پشت سرش بودند که همه با هم داشتند آواز " تولدت مبارک " رو می خوندند.
... در حالیکه من اونجا... رو اون کاناپه نشسته بودم...اما به صورت لخت مادرزاد!!!