Archive

Monday, November 23, 2009

بازم متشکرم


يكی بود يكی نبود، يك بچه كوچك بد اخلاقی بود. پدرش به او يك كيسه پر از ميخ و يك چكش داد و گفت هر وقت عصبانی شدی، يك ميخ به ديوار روبرو بكوب.
روز اول پسرك مجبور شد 37 ميخ به ديوار روبرو بكوبد. در روزها و هفته های بعد كه پسرك توانست خلق و خوی خود را كنترل كند و كمتر عصبانی شود، تعداد ميخهایی كه به ديوار كوفته بود رفته رفته كمتر شد. پسرك متوجه شد كه آسانتر آنست كه عصبانی شدن خودش را كنترل كند تا آنكه ميخها را در ديوار سخت بكوبد.
بالأخره به اين ترتيب روزت رسيد كه پسرك ديگر عادت عصبانی شدن را ترك كرده بود و موضوع را به پدرش يادآوری كرد. پدر به او پيشنهاد كرد كه حالا به ازاء هر روزی كه عصبانی نشود، يكی از ميخهايی را كه در طول مدت گذشته به ديوار كوبيده بوده است را از ديوار بيرون بكشد.
روزها گذشت تا بالأخره يك روز پسر جوان به پدرش رو كرد و گفت همه ميخها را از ديوار درآورده است. پدر، دست پسرش را گرفت و به آن طرف ديواری كه ميخها بر روی آن كوبيده شده و سپس درآورده بود، برد.
پدر رو به پسر كرد و گفت:« دستت درد نكند، كار خوبی انجام دادی ولی به سوراخهايی كه در ديوار به وجود آورده ای نگاه كن!! اين ديوار ديگر هيچوقت ديوار قبلی نخواهد بود.
پسرم وقتی تو در حال عصبانيت چيزی را می گوئی مانند ميخی است كه بر ديوار دل طرف مقابل می كوبی. تو می توانی چاقوئی را به شخصی بزنی و آن را درآوری، مهم نيست تو چند مرتبه به شخص روبرو خواهی گفت معذرت می خواهم كه آن كار را كرده ام، زخم چاقو كماكان بر بدن شخص روبرو خواهد ماند. يك زخم فيزكی به همان بدی يك زخم شفاهي است.
دوست ها واقعاً جواهر های كميابی هستند، آنها می توانند تو را بخندانند و تو را تشويق به دستيابی به موفقيت نمايند. آنها گوش جان به تو می ارند و انتظار احترام متقابل دارند و آنها هميشه مايل هستند قلبشان را به رویما بگشايند»
لطفا اگر من در گذشته در دیوار شما حفره ای ایجاد کرده ام مرا ببخشید.

No comments: