Archive

Saturday, November 13, 2010

نامه یک زن ایرانی به مرد هموطنش

نامه ای که در زیر می‌خوانید از سر دلتنگی توسط یک زن ایرانی نگاشته شده. هر چند نکات مورد اشاره در این نامه ممکن است تا اندازه ای هم گزافه آمیز باشد، اما واقعیتهای تلخی در آن ذکر شده که اندیشه برانگیز است.
 پیاده از کنارت گذشتم، گفتی: "قیمتت چنده خوشگله؟ "سواره از کنارت گذشتم، گفتی: "برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!" در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود، در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود، زیر باران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدید، در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من، در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنید، در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو پشت سر من بلند گفتی: "زهر مار"در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت، فحش خواهر و مادر بود، در پارک، به خاطرحضور تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم، نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده میدادی، من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی، مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی! تو ازدواج نكردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است، من ازدواج نكردم و به من گفتی ترشيده، عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی، عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد، من باید لباس هایت را بشویم و اطو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ، من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر، وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است، وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است.
مردی به من نشان بده تا "روز مرد" را به او تبریک بگویم!  

No comments: