عکس: ناصر ایرانپور
توضيح:
چندی پيش يکی از برنامههای
تلويزيونهای فارسیزبان خارج از کشور
("همصدايی") مصاحبههای بسيار مفصلی با شخص معلومالحالی به نام قانعیفرد ترتيب
داد. در
پاسخ به ادعاهای سخيف مطرح شده از سوی اين شخص در اين برنامهها آقای رحيم رشيدی، ژورناليست و کنشگر سياسی کُرد، تلاش نمود در يکی ديگر از همين برنامهها به اين ادعاها پاسخ دهد که خوشايند شخص مصاحبهگر (فروزنده) نيامد، لذا وی (فروزنده) با طرح موضوعات ديگر و درپيش گرفتن لحنی بشدت پرخاشگرانه نسبت به مهمان برنامه روالی ديگر به اين گفتگو داد.
اين برخورد مصاحبهگر به
انضمام موضعی که ايشان از آن دفاع میکرد، موجد جوی مملو از تأسف و خشم کنشگران و
مردم کردستان
در حوزهی مجازی شد. اعتراضات عدهای تا آن حد شديد بود که اين موضع
فروزنده را به کل مردم فارسیزبان ميهنمان تعميم
میدادند و
در پی آن نتيجهگيری میکردند که "آيندهای مشترک و مسالمتآميز حتی در چهارچوب
يک نظام فدرال با همچون انسانهايی و با
مردم فارسزبان کشورمان ممکن نيست".
اين حساسيتها به نظر من
کاملا به جا هستند و نشان از استحکام فکری درون جنبش ملی کردستان دارند. اما با
اين استدلال که مردم فارسیزبان کشورمان گونهی
حضرات شووينيست ما میانديشند و چون چنين است بايد راه ديگری غير از فدراليسم
پيمود، موافق نيستم.
باری، میدانم که مواضع و ادبيات
سياسی گونهی آقای فروزنده همواره توشه و خوراک تبليغاتی آنانی بوده است
که در
ميان مليتهای ايران طرفدار استقلال بودهاند. بدين ترتيب اين حضرات شووينيست
بيشترين سود را به استقلالطلبان و يا به قول خودشان "تجزيهطلبان" رساندهاند و
بيشترين ضربه را به استقلال و به "تماميت ارضی ايران" ادعايیشان وارد
آوردهاند، اما دريغا سه فاکتور
1. فقر شديد معرفت سياسی آنها،
2. عدم شناخت کافی اين
عده در
مورد مردم بخشهاي غيرمرکزی ايران و تاريخ و مطالبات آنها و
3. ترکيبی از تفکرات
"ناسيوناليستی"، شووينيستی و فاشيستیشان
تاکنون مانع از آن شده متوجه عملکرد خود
و پيامدهای آن باشند.
من بارها در اين
مورد سخن گفتهام و بعدها هم ـ اگر فرصتی دست يافت ـ به اين مسأله خواهم پرداخت.
اما تا آن هنگام توجه شما را به چند سطر ذيل، البته خطاب به جبهه مخالف جناب
فروزندهها، جلب مینمايم.
مطلب مورد بحث اين نوشته از تلاشگر
و نويسندهی گرامی آقای ابراهيم جهانگيری است تحت عنوان "کوردها،
فارسها..."، مندرج در سايت "کردستان
تايمز".
- - - - - - - - - - - - - -
- -
پيشاپيش بگويم که دست آقای جهانگيری درد نکند. دفاع از آقای رشيدی و مضمون صحبتهای ايشان دفاع از خواستهها و حق
موجوديت سياسی جنبش کردستان و قائمبهذاتبودن آن است و اين وظيفهی همهی ماست،
لذا بعنوان يک عضو جامعهی کردستان از ايشان سپاسگزارم. اما اگر جسارت نباشد، بايد
بگويم که نه با تيتر اين مطلب میتوانم موافق باشم و نه با نتيجهگيری
آن.
مبرهن است که تکلم به يک زبان
معين بهخودیخود از هيچ کسی نمايندگی سياسی و فکری آن گروه زبانی را
نمیسازد. در
هر جامعهای ـ از جمله در ميان مردم
فارسیزبان کشورمان ـ گرايشهای بسيار زياد سياسی وجود دارند، از
انقلابی تا ارتجاعی، از چپ تا راست، از دمکرات تا شووينيست، از طبقاتی تا خلقی، از
مذهبی تا هومانيستی، .... (اين امر برای جامعهی کردی و ترکی و ... نيز صدق
میکند.) لذا آقای فروزنده در بهترين حالت نمايندهی فکری تنها
يک گرايش سياسی است. اين گرايش سياسی از نظر من هم بسيار ارتجاعی، راست و شووينيستی
است و در
اساسیترين مقولات مربوط به دمکراسی، عدالت و حق تعيين سرنوشت در تعارض
با مصالح مردم ايران و کردستان قرار دارد، اما در همان حال از حيث پايگاه تودهای
يک گرايش بهشدت حاشيهای نيز است.
آری، آقای فروزنده حتی ممکن است
راست بگويد و به زعم خود با جمهوری ارتجاعی اسلامی ايران نيز تضاد داشته باشد،
اما میدانيم نه در ارتباط با مقولات مورد بحث و
اعتقاد من و شما، نه در ارتباط با حقوق واقعی مردم.
ادبيات و موضعگيری ايشان در خدمت توجيه و تطهير سياستهای
حکومت شاه و خمينی و شووينيسم و فاشيسم مورد صيانت آنها قرار دارد. اما نه حکومت
شاه پايگاه مردمی داشت و نه حکومت خمينی شهامت دارد تن به سازوکارهای دمکراتيک
بدهد و پابرجا بماند. هر دوی آنها در تضاد و ستيز با مردم و مصالح آن
قرار داشتهاند. آيا میشود طرفداران شرمگين و نهان آنها در
اپوزيسيون را نمايندهی مردم ايران و مردم فارس
بدانيم؟ اينان در بهترين حالت به ارتجاعیترين و
فاشيستیترين لايهی جامعهی ايران تعلق دارند و نه الزاما به مردم
فارس. ايشان همانقدر فارس
هستند که خامنهای ترک هست و اوزال کرد بود. تعميم انسانهايی چون فروزنده
و منوچهر گنجی و امينی و ... به کل مردم فارسیزبان کشورمان خدمتی است
تنها به اين لايهی عقبمانده.
اگر چنين انسانهايی داريم، دهها برابر
اين عده را انسانهای بسيار فرهيختهی فارسزبان داريم که
همواره در
کنار مردم کردستان بودهاند و هنوز هم هستند. دهها نفر پيکارگر انقلابی در
سازمانهای سياسی سراسری ايران داشتهايم که خونشان با خون مبارزان کُرد
عجين شده است. مگر غير از اين است آن تعداد کثير از همميهنانی که در
سازمانهای سراسری کشورمان بودهاند و همواره از خواستههای مردم کردستان
دفاع نمودهاند و اکنون نيز هستند و دفاع مینمايند، از جمله
فارسزبان بودهاند و هستند؟ چرا آنها را نمايندگان فکری مردم فارس
نمیدانيم؟
آری، به جد فاشيسم و شووينيسم (به
قول آقای رشيدی) "حاکم و محکوم" ايران نه نمايندهی "ملت ايران" هستند و نه
بخش
فارسیزبان آن.
فراموش نکنيم که در ميان
سخنوران کُرد هم هستند خمرهای سرخی که تعارضشان با جنبش رهائیبخش مردم کردستان
حتی گستاخانهتر از يورشهای اين شووينيستها است. کافی است نگاهی به استدلالات
آنها بياندازيم. "خوديها" تنها سوادشان به پای کسانی چون داريوش همايون متوفی و
علی امينی "غيرخودی" نمیرسد، و به همين دليل نيز پرخاشگرتر هستند، اما به هيچ
وجه بهتر نيستند و در جامعهی کردستان به قول خودشان
"موی دماغ هر انسان" متمدن و دمکرات میباشند. و اين درحالی است که اين عده ناسلامتی
نه تنها "کرد" هستند، بلکه زمانی "در دفاع از جنبش انقلابی کردستان"
افراطی و بنيادگرا و به قول خودشان "راديکال" هم بودند و رقيبان سياسی خود را از
همين منظر متهم به "سازشکاری" میکردند.
آيا طرف مقابل ما، در اين
مورد آقای فروزنده، میتواند بيايد و اين حضرات را بطور ضمنی نمايندهی مردم
کردستان بداند؟! البته که نه. به همان اندازه نيز ما محق نيستيم ميليونها نفر
با تفکرات بسيار متفاوت و متضاد را در چهار نفر انسان شووينيست خلاصه
کنيم. اين خود يکی از اشکال پيشداوری تبعيضآميز میباشد و خطر اين را در خود
نهفته دارد که از آن سو به شووينيسم متقابل و متخاصم دچار شويم.
- - - - - - - - - - - - - -
- -
کوتاه سخن:
يک.
کردستان بصورت کلکتيو قربانی شووينيسم
و ناسيوناليسم بوده است و برای رهائی خود بايد به انديشهی رهائيبخش
عدالتخواهانه و حقخواهانهی مــلـی خود اتکا کند. اما از نظر من در اين
رهگذر حتی نيازی به وامگرفتن ناسيوناليسم ندارد، چه رسد به شووينيسم فروزانی از
نوع فروزندهها. میدانيم اين شووينيسم و ناسيوناليسم بوده است که کشورهای چون
ايران و ترکيه و عراق را با چنين بنبستهايی روبرو نموده است و منشأ فجايعی
عظيم در
اروپا گشته است. لذا پاسخ چنين مکاتبی مکاتب مشابه نيست و از آن بايد
پرهيز جست.
آری، مبارزه برای رهائی ملی و
حتی ملیگرايی غيرايدئولوژيک در مقاطعی يک ضرورت است، اما افق يک
مبارز کرد به آن ختم نمیشود و چون چنين است در گام بعدی به اين استنتاج میرسيم
که برای دستيابی به آماجهای ديگر و سعادت طولانیمدت مردممان و افقی گستردهتر
بايد راه نزديکی و همراهی و همزيستی با خلقهای همسايه از جمله مردم
فارسزبان کشورمان را بپيمائيم.
اين خوشبختانه تاکنون فلسفهی سياسی احزاب
کلاسيک کردستان بوده است و به همين دليل نيز از پشتيبانی مبارزان ايران برخوردار
بودهاند.
دو.
قابل تأکيد است که از نظر من پرهيز از
طرح مطالبهی استقلال نه بخاطر ممکنبودن يا نبودن آن، بلکه بدين جهت است که
تأمين مصالح
درازمدت خود را در چهارچوب ايران، منتها يک ايران
دمکراتيک و فدرال، ممکنتر و سهلتر میدانم،
تا در
يک کردستان مستقل. رفع ستم ملی، هرچند از نظر من پيششرط هرگونه پيشرفت
جامعهی کردستان میباشد، اما تنها شرط آن نمیباشد. هزاران موضوع ريز و درشت وجود
دارند که تنها قادر هستيم در يک بستر
بزرگتری، حتی ماورای ايران، حل کنيم. برای نمونه تأمين انرژی، بازار آزاد، نيروی
کار ورزيده، محيط زيست، امنيت، ... مسائلی نيستند که بتوان در چهارچوب
يک کشور حل و فصل نمود. بدين منظور امروزه کشورهای همجوار باوصف مرزهای سياسی
موجود و خصومتهای تاريخی خود جوامع مشترک تشکيل میدهند و مرزها را کمرنگ میکنند،
چون منافعشان اين را ايجاب میکند. اين تجربه برای ما در اين
مرحله و برای تبيين وضع موجود و آينده و تعيين استراتژی سياسیمان بسيار حائز
اهميت است.
اين البته صددرصد بدين
معنا نيست که يکبار برای هميشه از اصل حق تعيين سرنوشت خود صرف نظر کنيم. اين اصل
به مثابهی يک حق را اما تنها بايد برای زمانی محفوظ بداريم که به دلايل آرايش
سياسی نيروهای ايران در آيندهای نزديک برقراری يک نظام
فدرال
را ناممکن بدانيم. از نظر من اين حق اما همچنان در مرحلهی يک اصل تجريدی باقی خواهد
ماند، چون برقراری يک نظام فدرال را در ايران
نه تنها ممکن، بلکه حتی اجتنابناپذير میدانم. امروز "فدراليسم"
بعد از "دمکراسی" پرجانبدارترين شعار مبارزان ايران میباشد و اگر در خود
گونههای متفاوت دمکراسی تعمق کنيم با عنايت به تنوعی که در ايران
وجود دارد،
درمیيابيم که اين دمکراسی تنها يک دمکراسی فدراتيو
میتواند باشد. بدين ترتيب فدراليسم مقام نخست را اخذ خواهد نمود.
لذا دليلی ندارد به همزيستی در چهارچوب يک ايران دمکراتيک و
فدرال در آيندهای نزديک شک کنم و
اتوريتهی فکری را دست کسانی چون فروزنده بدهيم.
ايران "ملک مشاع" آنها نيست که سند را
دودستی به نام آنها امضا کنيم. ايران به همه تعلق دارد از جمله به
مبارزان
فارسزبانی که در اين مبارزه با ما شريکند و ستيز
آنها با شووينيسم کمتر از ستيز ما نيست.
-------------
-------------
همانطور که فوقا عرض کردم با بخشهای ديگر نوشتهی آقای جهانگيری موافق هستم. از ايشان سپاسگزار هستم. من نيز به
نوبهی خود تلاش میکنم در روزهای آينده از همين منظر به
اين مهم بپردازم.
21 آوريل 2012
No comments:
Post a Comment